داستان خاطرات ما!

تازه ها

داستان خاطرات ما!

نظرات ()

حدود سال 84 بود(یعنی اوان دانشجو شدن حضرت خودمان!) که به نکته بسیار شگفت انگیزی برخوردم و اون هم داشتن کلی خاطره برای تعریف کردن بود.

با این که اون زمان پسر 17 ساله ای بیش نبودم اما به اندازه مرد بالغی 50 ساله که کل عمرش را در سفر گذرونده باشه حرف داشتم برای تعریف.همیشه هم خاطرات با یکی از این ترجیع بند ها شروع میشد:آقا عرض شود که یادمه....یا:یکی از دوستام حرف جالبی میزد.....یا:با یکی از بچه ها...

اما این که چطور این همه خاطره برای تعریف کردن داشتم به این بر میگشت که خیلی از این خاطرات  یا در همون لحظه تعریف کردن در ذهنم شکل میگرفت و دارای کلی سابقه تاریخی میشد! یا اصلا خاطره کس دیگری بود که با تغییر رنگ و لعاب به اسم خودم تعریف میکردم.یا خاطره کوچکی بود که با بستن آب درون قابلمه مربوطه در حال پرو بال گرفتن بود!

هر چه که بود این خاطره تعریف کردن ها به چند دلیل برام سودمند شد در زندگی:

اول این که بهم یاد داد چطور حرف بزنم که همه میخکوب بشند و گوش بدند.

دوم اینکه چطور چرت و پرت هام رو طوری تعریف کنم که به عنوان استعاره ای فلسفی شنیده بشه!

سوم اینکه بداهه پردازیم رو کلی بهبود بخشید و نتیجه این که یاد گرفتم چطور پوز ملت در بحث و شوخی کل کل این اوصاف به خاک لعین آغشته کنم!

اما بعد ها که از این خاطره تعریف کردن ها برای نوشتن استفاده کردم به نکته عجیبی رسیدم و اون این بود که:وقتی نوشته ام رو برای ملت میخوندم تاثیر گذاری به مراتب بیشتری داشت تا وقتی خودشوت میخوندند.در واقع فهمیدم این اصل حرفم نبود که ملت رو سر کار میگذاشت بلکه نحوه تعریف کردنم بود.

بعد ها که چند باری در دوره دانشجویی  مجبور شدم  کنفرانس بدم و از قضا این کنفرانس ها بداهه بود و سر تا پا مهمل،به این جریان بیشتر واقف شدم.چون با این که اون جا هم ربط خیلی از حرف ها را که با اعتماد،مثل یکی از اصول اثبات شده فیزیک کوانتوم تعریف میکردم،در همون لحظه کشف کرده بودم و در حین تعریف کردن هم خودم از ته قلب اعتقاد داشتم که دارم چرت و پرت به هم میبافم اما میدیدم آقای دکتر فلانی یا استاد فلانی در کمال تعجب در حال نت برداری از مهملات شخص شخیصمان هستند.

به هر حال هر چه که بود گه گاه خاطرات درست و حسابی برایمان شکل میگرفت و میماند.

آقا عرض شود با یکی از دوستان .....!