روزگار بس عجیبی است برادر!

تازه ها

روزگار بس عجیبی است برادر!

نظرات ()

هوا بس ناجوان مردانه سرد است!!!

آی آدم ها!!!

کجاست دستی که  از گرم گاهه سینه میآید برون؟

کجاست دستی که چون دیواری ایستاده در پیشه چشمانت؟

کجاست؟

چقدر از خود پرسیدم:

هی آدمی چشمانت در پی کدامین غفلت آنچنان از خودت غافل شده اند که در حال کفر گویی ادعای فضل و ایمان میکنی؟

گویی حالی برایم نمانده است.تلاش نا به فرجام بیخود شدن های لحضه ای .وسالها دردی که سینه ام را میفشارد ولی به ناچار در همان سینه نحیف نگهش می دارم و با کسی نگویم که در خلوت خود چقدر برایم سخت میگذر این سالهای جدایی.

از که؟

بیان عیان میپرسی؟

چه کنم دیگر نفسی نماده است که خود گویم شرح درد اشتیاق!!

باشد که روزی تو گویی که مرا چگونه از پشت خواب های رطوبت گونه  صبحگاهی خود دیده ای.

نگفتی ای رفیق بی کلک؟

یا شاید ....