چهارمین نفر؛ نوشته منیرو روانی پور

تازه ها

چهارمین نفر؛ نوشته منیرو روانی پور

نظرات ()

مردد از پشت پنجره سرک کشید و دیدشان. مردان سه گانه زیر سه گوشه تابوت را گرفته بودند. تابوتی که انگار بر شانه هایشان روییده بود. و اگر چهره هایشان را به یاد نداشت خیال می کرد به اشتباه آمده اند.
دوباره پشت آیفون آمد و پرسید:
"زود نیست؟"
صدای مردان سه گانه را شنید که با هم گفتند:
"راه درازی در پیش است."
صدایش را صاف کرد تا آنها که با هم حرف می زدند، با هم دست تکان می دادند و با هم زنگ در را به صدا درمی آوردند لرزش آن را نشنوند.
"اما گوشه چهارم؟"
مردان سه گانه گفتند:
"ما دیگر خسته ایم، این تابوت را باید جایی به زمین بگذاریم، یکی باید راه را به ما نشان بدهد."
"مگر کارتان این نیست؟"
"هست. اما تو دست نمی کشی، دست نمی کشی. "
می خواست بی اعتنایی کند تا آنها گشت دیگری بزنند، شاید بتواند چهارمین نفر را بیابد . . . سالها گشته بود هر خاطره بسته ای را باز کرده بود، همه پوک. مانند گردویی کپک زده، هرچند می دانست که تا پیدا شود باید برود . . .
صدای جیغ مردان سه گانه را شنید:
"چهارمین نفر در آینه زندگی می کند"