دنیا زندان عاشقان است

تازه ها

دنیا زندان عاشقان است

نظرات ()

شاید متولدین دهه ی شصت و بعد از آن با درویش جاویدان آشنا نباشند اما جوان های قدیم دهه 30یا 40 و قبل آن خیلی خوب ایشان را به خاطر دارند. برای معرفی او باید در ابتدا گفت، شاید در قبل از پیروزی انقلاب اسلامی او جزء معدود هنرمندانی بود که در رشته ی موسیقی،تلاش کرد تا همه ی آثار هنری اش فقط از اسلام و برای اسلام باشد و آثار هنری خویش را با این مضامین عرفانی- اسلامی خلق کرد. بله ایشان سید مصطفی موسوی معروف به درویش مصطفی جاویدان هستند.او متولد 1325در شهرستان کرمانشاه است. چندین ماه بود که در پی آن بودیم تا بتوانیم با ایشان این گفتگو را تهیه کنیم اما متاسفانه هیچ نشانی از ایشان نمی یافتیم و به جای آن انواع شایعات را از مردم دهان به دهان می شنیدیم تا اینکه دوستی با تماس با بنده شماره ایشان را در اختیارم قرار داد و بعداز تماس با استادجاویدان با ایشان به همراه خانواده شان در منزل کوچکی در مهدی آباد اطراف کیانمهرکرج روبرو شدیم که با مهربانی ساعتها پذیرای ما بودند.
 
دنیا زندان عاشقان است

گفتگو: دنیا عباسی کسبی

عکس: محبوبه خلجی

مقدمه:

شاید متولدین دهه ی شصت و بعد از آن با درویش جاویدان آشنا نباشند اما جوان های قدیم دهه 30یا 40 و قبل آن خیلی خوب ایشان را به خاطر دارند. برای معرفی او باید در ابتدا گفت، شاید در قبل از پیروزی انقلاب اسلامی او جزء معدود هنرمندانی بود که در رشته ی موسیقی،تلاش کرد تا  همه ی آثار هنری اش فقط از اسلام و برای اسلام باشد و آثار هنری خویش را با این مضامین عرفانی- اسلامی خلق کرد. بله ایشان سید مصطفی موسوی معروف به درویش مصطفی جاویدان هستند.او متولد 1325در شهرستان کرمانشاه است. چندین ماه بود که در پی آن بودیم تا بتوانیم با ایشان این گفتگو را تهیه کنیم اما متاسفانه هیچ نشانی از ایشان نمی یافتیم و به جای آن انواع شایعات را از مردم دهان به دهان می شنیدیم تا اینکه دوستی با تماس با بنده شماره ایشان را در اختیارم قرار داد و بعداز تماس با استادجاویدان با ایشان به همراه خانواده شان در منزل کوچکی در مهدی آباد اطراف کیانمهرکرج روبرو شدیم که با مهربانی ساعتها پذیرای ما بودند.

-استاد ما مدتها بود که می خواستیم برای این گفتگو خدمت برسیم اما هیچ نشانی از شما پیدا نمی کردیم و به جای آن شایعات فراوانی در خصوص زندگی شما می شنیدیم.دلیل اینهمه شایعه از نظر شما چیست و آیا شما وخانواده هم این شایعه ها را شنیده اید؟

(لبخندایشان و آه می کشند)در ابتدا باید عرض کنم که خیلی خوشحالم با مجله ی وزین و پرسابقه ی اطلاعات هفتگی گفتگو می کنم. بله من و خانواده ام حدود سی سال است که تمام این حرف وحدیث ها را می شنویم. مثلا شنیده ایم که جاویدان در سال63در جبهه ی دهلران شهید شده و جالب است بدانید که حتی در شهر صحنه نزدیک کرمانشاه خیابانی به نام خیابان شهید مصطفی جاویدان وجود دارد.یا می گویند در جنوب فرانسه زندگی افسانه ای بهم زده یا جاویدان همان اوایل انقلاب از دنیا رفته است و...در حالی که مردم حقیقت را در خصوص بنده نمی دانند که به اتفاق همسرم پریا جاویدان و دو فرزندم سیدعلی که دانشجوی رشته ی معماری است ومریم السادات که در سال آخر دبیرستان تحصیل می کند در مکانی کوچک و محقر به ابعاد 30متردر حاشیه ی شهر کرج زندگی می کنیم.البته مردم گناهی ندارند بنده دلیل این حرفها را فقط این می دانم که در این سالها نتوانسته ام ویا اجازه ی کار نداشته ام.(آه می کشند)البته باز هم مهم نیست زندگی همین است گاهی پایین وگاهی بالا دارد. همسر بنده بسیار صبور است و شدیدتر از بنده مناعت طبع دارد در گذشته هرچه داشتیم آهسته آهسته فروختیم تا بتوانیم آبرومند زندگی کنیم و تا حد امکان آبروداری کردیم و اجازه ندادیم که بچه ها بیشتر از این سختی بکشند.ببینید در زندگی انسان بودن خیلی اهمیت دارد بنده همیشه اعتقاد دارم که آدم در هر شغل وسمتی که قرار دارد اول باید انسان باشد بعد شغل وسمت وپستش، می خواهم در همین خصوص یه خاطره برای شما از حاج آقا سید محمود دعائی تعریف کنم. خوب ایشان جزء روحانیونی هستند که بسیار مردمی بوده و می باشند.یادمه سال های اول انقلاب اسلامی بود که یک روز در خیابان ایشان را دیدم که درایستگاه اتوبوس و در انتهای صف در کنار مردم و مانند سایر مردم عادی شهر به سادگی منتظر اتوبوس ایستاده اند. این در زمانی بود که خیلی از آقایون ماشین های زد گلوله سوار می شدند.آنجا بود که من همیشه در خصوص ایشان گفته ام که حاج آقا دعائی اول انسان هستند وسپس روحانی، البته ما روحانیون ساده زیست مثل ایشان زیاد داریم وداشتیم مانند: خدا رحمت کنه آیت الله طالقانی، آیت الله بروجردی، آیت الله بهجت. انسان بودن و از مردم و در کنار مردم بودن خیلی مهم است مثلا یک پزشک خوبه اول انسان باشد بعد پزشک.بنده حقیر هم همیشه تلاش کردم اول آدم باشم بعد هنرمند.

-شما دلیل خانه نشینی خود را در این سالها چه میدانید؟

(اشک در چشمانشان حلقه می زند)بنده هنوز خود را بدهکار انقلاب اسلامی می دانم وشرمنده از این هستم به علت اینکه اجازه کار فرهنگی-هنری نداشتم نتوانستم خدمتی شایسته انجام دهم و جزء از خودم گله ای از کسی ندارم، گرچه رندان همکار بیشتر از دیگران در خانه نشینی من نقش داشتند و بی جهت مرا باسلاح تهمت از میدان بدر کردند معذالک خدا را شاکرم که از هر نظر خانواده ای سالم دارم ودر این مکان کوچک به دور از آلودگی هوای تهران با آرامش خاطر زندگی می کنم. مثلا نمایشنامه نویسی می کنم ویا با شعر وآهنگ ساختن خودم را سرگرم کرده ام. یک رفیق هنرمند مسجدی دارم و هر موقع مرا می بیند می گوید: جاویدان دنیا زندان عاشق است. بگذار عاشقان بنالند همه، مصلحت نیست این زمزمه خاموش کنید.شاید این کمبودها و فشارها که من آن را امتحان الهی می دانم در ساخت شخصیت انسانی و هنری بنده نقش اساسی داشته باشد. همیشه و در همه حال باید شاکر بود ومنتظر رحمت او(با دستشان اشاره به آسمان دارند).بنده در زمان تشریف فرمائی امام امت، امام خمینی(ره) آهنگ امام آمد را اجراء کردم وبعد از پیروزی انقاب اسلامی، آهنگ های دکترشریعتی، تختی پهلوان، آیت اله طالقانی و در زمان جنگ هم جنگ زده ی کوچولو و برادرم رفته به جنگ را ساختم. خوشحالم که همیشه در خدمت انقلاب بوده ام و برعکس بعضی از هنرمندان به اروپا وآمریکا نرفتم.

-با توجه به اینکه طبق فرمایش خودتان که در صحنه ی کرمانشاه خیابانی به نام شهید مصطفی جاویدان وجود دارد شما در زمان جنگ جبهه هم تشریف بردید؟

(لبخندمی زنند)بله البته وظیفه بود وباید می رفتم. حکایت حضور بنده در جبهه اینگونه بود که به خاطر بیماری چشم پدرم و به همراه ایشان من به عنوان میرزا بنویس در چم امام حسن کرمانشاه در جذب نیروهای بسیج عشایری شرکت داشتم و بعدهابه عنوان یک رزمنده حرفه ای وارد جنگ شدم. البته تجربه ی کافی نداشتم و در منطقه ی کله قندی دهلران خود دچار حادثه ی موج شدید شده و در اثر شدت انفجار که خون از گوش و بینی وچشم بنده بیرون زده بود به مدت شش الی هفت سال دوچار بیماری فراموشی شدم.البته بنده هیچ سندمکتوبی مثل کارت بنیادشهید وجانبازی ندارم و البته هیچوقت هم در پی گرفتنش نبودم. حضورم در جبهه فقط برای خدا و انقلاب و مردم بود و هیچگونه تقاضایی نداشته وندارم. برای آنکه خوانندگان محترمتان بهتر با افکار و سرگذشتم آشنا شوند باید عرض کنم که پدر مرحوم بنده یک روحانی مبارز به نام سید شاهمراد موسوی بود که چند القاب مشهور در پسوند نام مبارک خود داشت مانند: موسوی سنقری-موسوی کرمانشاهی، ایشان به همراه برادران واحدی سنقری وسید مجتبی میرلوحی همان شهید نواب صفوی معروف از بنیان گذاران فدائیان اسلام بودند.پدرم از آغاز جنگ تحمیلی و تاپایان جنگ در جذب نیرو های بسیج عشایری شرکت داشتند.

-با توجه به اینکه شما از خانواده مذهبی هستید و طبق فرمایش خودتان که پدرمرحوم روحانی بودند چرا شما راه پدر را ادامه ندادید؟

(لبخند ایشان) اتفاقا ایشان از قدیم الایام آرزو داشتند که من روحانی شوم.از سن دوازده سالگی جامع المقدمات را به من درس می داد، ولی زندگی برایم خواب دیگری دیده بود. حوادث و اتفاقات پشت سر هم مسیر زندگی مرا به ناکجاآباد کشاند. از سنین نوجوانی خود منهم آنچنان باید وشاید لیاقت پوشیدن این لباس مقدس را نداشتم تا بالاخره ازموسیقی سر در آوردم.یادمه آن وقت ها هم باز پدر بود که می گفت: پسرم در هرکاری حتی آهنگ زنی دزد کارت نباش تا موفق شوی، برای هر قشری شعر وآهنگ ویژه بساز، برای افراد درویش مسلک غزل های عرفانی و برای مذهبیون اشعارمذهبی بساز، به یاد دارم روزی شعر وآهنگی که برای آقا امام حسین(ع)ساخته بودم برایش خواندم خیلی خوشحال شد و اشک شوق ریخت مضمون آن شعر چنین بود:

ای ذاکر فرشته خو              چهره به چهره روبه رو

از ماجرای کربلا                خانه به خانه کوبه کو

نکته به نکته موبه مو        به آدم وعلم بگو

مانند ماهمیشه باش           از هرکجا به یاداو

در مکتب امام حسین(ع)        اسلام توحیدی بجوی

کارحسین(ع)احیای دین          داده به اسلام آبرو

آزاده ای مانند(حر)               یافته از او نام نکو

از نهضت وقیام او               با عالمی کن گفتگو

یادحسین(ع) وشهدا            مانده چو بغضی در گلو

تمام سعی و کوشش من این بود، تا تمام اقشار مختلف جامعه را راضی نگهدارم و در حال حاضر عنوان ترانه هایم شاهد و ناظر این صحبت بنده است. مانند: ترانه ی درویش پولی نیست-عدالت خدا-درویشم ودرویشم-باباکوهی-توکلت به الااله با سازهای بلوچی-حیدربابا با سازهای آذری یا آهنگ، برده خط وساعتی در خودنگر تاکیستی از عارف بزرگ شیخ صفی علیشاه که بسیار مورد توجه قرار گرفت یا آهنگ چینی بندزن که کاملا عرفانی است ودر موضوع هفت شهر عشق وعرفان را بازگو می کند. در قبل از پیروزی انقلاب اسلامی از میان 200شعر وآهنگ برگزیده فقط چهار تا از آن بوسیله ساواک برای همیشه ممنوع شناخته شد و از بنده تعهد گرفتند که حتی به صورت دکلمه هم اجراء نشود.

-آن چهار آهنگ ممنوع را که ساواک توقیف کرد را خاطراتان هست کدام آهنگها بودند؟

بله خوب به یاد دارم، یکی آهنگ سفره از استاد شهریار و با آهنگی از مرتضی حنانه بود. آهنگی به نام شاهنامه خوان که شاعرش را یادم نیست.شعر وآهنگ اسلام که بوسیله خودم ساخته و اجراء شد.و آهنگ درویش پولی نیست که بعد ها آن قسمتی که به شاه توهین می شد از آن حذف کردند و توانست اجازه تکثیر مجدد بگیرد.

-استاد شما فرمودید که متولد کرمانشاه هستید چه گونه شد که برای سکونت به تهران تشریف آوردید؟

(اشک در چشمانشان حلقه می زند) سیزده سال بیشتر نداشتم که پدرم مجددا توسط ساواک دستگیر شد و به تهران و کمیته مشترک بردندایشان را. من که عادت داشتم در هر ناراحتی به خاطر فرار از غم وغصه ساز بزنم، دستگیری پدر آنچنان برایم سنگین بود که حتی حوصله ی ساز زدن نداشتم تااینکه در اثر بی قراری و گریه وزاری مریض شدم و مادر چاره را در این دید برای دیدار و ملاقات با پدر به اتفاق به تهران بیائیم. در اولین ملاقات با پدر از شوق و ذوق و خوشحالی بیهوش شدم و با سیلی محکم پدر به هوش آمدم و مدت زمانی هر دو باهم گریستیم و پدر به خاطر دلجوئی از من فرمودند: با سازت چیکار کردی؟عرض کردم از وقتی که شما گرفتار شده اید دیگر دست به ساز نزده ام.پدر فرمودند: پسرم ما مکلف به ایجاد حکومت اسلامی هستیم، جوینده یابنده است.بالاخره روزی به این آرزو خواهیم رسید.آنگاه رو به مادرم کردندو گفتند: مبلغ دویست تومان از فروش نخود وگندم نزد حاج آقا ابطحی تهرانی معروف به امانت گذاشته ام این پول را برای خرجی داشته باشید و حتما برای سید مصطفی ساز مشقی تهیه کن که سرگرم بکاری باشد.سازی که خودش دوست دارد. در تهران اساتید مجرب موسیقی زیاد است می تواند ردیف های موسیقی را فرا بگیرد . در آن زمان دویست تومان خیلی پول زیادی بود. خوب به یاد دارم که مادرم یک تار مشقی خوب را به 25تومان خرید و به خاطر دو برادر و دو خواهرم که نزد اقوام بودند به کرمانشاه برگشت ومن پرسان، پرسان به کلاس درس استاد اسماعیل مهرتاژ صاحب تئاتر جامعه ی باربد که در اول لاله زار بود رفتم.استاد مهرتاژ که انسانی بسیار خوش قلب و صبور و بردبار بود با مهربانی و روش خاص و ویژه خود ردیف های موسیقی را درس می داد و از بابت تدریس از هیچکس دیناری قبول نمی کرد. یادش بخیر ورد زبان ایشان دائما این کلمات بود، دیگران کاشتند و ماخوردیم، ما هم می کاریم دیگران بخورند. ایشان وقتی متوجه گرفتاری پدر وبی کسی من شدند به صندوقدار تئاتر دستور دادند که روزی دو تومان به عنوان خرجی به من بدهند و شب ها اجازه داشته باشم در گوشه ای استراحت کنم. من که تحت تاثیر خوبی های استاد قرار گرفته بودم روزیکه نظافتچی تئاتر به خاطر مرگ مادرش به مرخصی رفته بود، بدون اینکه کسی از من بخواهد، پس از رفتن تماشاچی ها تئاتر را آب و جارو کرده و تمیز می کردم تا اینکه نمایشنامه ی یوسف و زلیخابه وسیله ی استاد محسن فرید به روی صحنه آمد و از من دعوت شد تا در نقش حضرت یوسف(ع) که در پرده ی اول برادرها او را به چاه می انداختند بازی کنم. به یاد دارم که با غزل معروف حافظ، یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور، پرده ی اول با من شروع می شد.در آن موقع همراه با آواز حدودا 12دقیقه بازی داشتم و شکر خدا حق الزحمه ام به شبی پنج تومان افزایش یافت. همین درآمد مختصر سبب شد تا به خود اجازه دهم و خانواده را برای همیشه به تهران بیاورم. به یاد دارم در کوچه ی عربها واقع در میدان توپخانه اتاقی به مبلغ سی تومان در ماه اجاره کردیم، تااینکه پس از سه سال پدرم از زندان آزاد شد. آزادی مرحوم پدر مصادف شد با پایان یافتن درس های موسیقی من، و به دلیل اینکه محیط هنری آنچنان مناسب نبود بنابراین به دستور پدر از استاد مهرتاژ خداحافظی و حلال خواهی کرده و مجددا کل خانواده به کرمانشاه شهر زادگاهم بازگشتیم.پدر در مسجد عمادالدوله حجره ای گرفت و به تحصیل دینی خود مشغول شد و من پس از گرفتن دیپلم ادبی به خاطر رفتن به دانشگاه دوباره به تهران برگشتم.

-من در خصوص زندگی شما در اینترنت می خواندم که در دانشگاه تهران علوم سیاسی خواندید چرا به دنبال رشته های هنری نبودید؟

رشته مورد علاقه بنده علوم سیاسی بود که در آن زمان 75 واحد بود و اکنون گویا 150 واحد رسیده است. اون موقع من 22 سالم بود حدود سال1347بود که قبول شدم. البته در دانشگاه تهران بعد از یکسال ونیم تحصیل به دلیل کارهای سیاسی توسط ساواک دستگیر شدم و حدود سه ماه و ده روز زندان بودم وبعداز آزادی متاسفانه دیگر ساواک نگذاشت ادامه ی تحصیل دهم. و فشار روی بنده زیاد شد و دائما دنبالم بودند تا اینکه با مشورت پدرم با دوستانش تصمیم گرفتند که بنده تغییرقیافه وهویت دهم.

-این تغییر چهره ی شما وتغییرهویت شما به چه صورت بود و چگونه انجام شد؟

اینکار توسط جراحی که از دوستان پدرم بود انجام شد. در منزل حاج آقاابطحی.

-درمنزل آقای ابطحی مگر امکانات پزشکی وجود داشت؟

بله، ایشان خانواده ی بزرگی بودند و خانه ی بزرگی داشتند که برای استفاده ی خانواده شان امکاناتی در حد یک درمانگاه در منزل داشتند. و با مشورت دوستان پدر همه به اعتقاد به تغییر چهره ی بنده بودند. مثلا بینی بنده عقابی شکل بود که تغییر شکل دادند یا موهایم را بلند کردند. البته ساواک دندان های جلویی بنده را خرد کرده بود و من از جوانی از دندان مصنوعی استفاده کرده ام.

-استاد این صحیح است که شما برای بیماران روانی موسیقی ویژه ای ساخته بودید؟

بله بنده در آن زمان برای بیماران روانی موسیقی ویژه می ساختم. این تازگی ندارد، درگذشته هم ابونصر فارابی، بوعلی سینا و... به وسیله موسیقی مردمان را درمان می کردند. به عنوان مثال اگر کسی ترسو بود با موسیقی مهیج و پرهیجان سبب شیردلی و کسی که پرخاشگر و قانون شکن بود را با موسیقی آرام وملایم درمان می کردند. همچنین باید بگویم که چون بیماران مختلف هستند، روش درمان هرکدام با دیگری فرق می کند.من آرزو داشتم با کمک دیگر اساتید از روی قرآن، سنفونی جهانی بسازم وبه کوته بینان غربی ثابت کنم که بیهوده دشمن اسلام هستند، این دین اقتدار فرهنگی و وحی آسمانی مانند قرآن دارد.اسلام دین فطرت است و از تولد تا مرگ دستور علمی وشرعی دارد و در ذات آن خرافه پرستی وجود ندارد. در واقع دین صداقت و هدایت و عدالت است و خوشحالم اکثر کارها و آثارم مذهبی بوده وهست.

-استاد در حال حاضر چه خواسته ای دارید؟

(آه می کشند)دوستدارم دوباره بتوانم کار کنم. به عشق اسلام و این انقلاب اسلامی بخوانم. به عشق وطن و مردم شعر بگویم و آهنگ بسازم.دوستدارم بتوانم دوباره خدمت کنم. فقط همین وبس. من عاشق ایرانم .دلم می سوزد وقتی می بینم بنده که در قبل از انقلاب هیچکس به راحتی اجازه نداشت از اسلام بخواند و بنده با شجاعت خواندم اما امروز در هیچ یک از دولتها نتوانسته ام کارکنم، شاید روزگار بی وفا است اما واقعا الان بنده وخانواده ام داریم به سختی زندگی می کنیم و حتی از جایی کمک هم دریافت نمی کنیم. به نظر شما آخر زندگی یه هنرمند که فقط خواسته است خدمت کند باید این باشد؟البته همیشه و همیشه خدا را شکر کرده ام و راضی هستم به رضای خداوند. شاید قسمت من اینگونه باشد.(دستها را روبه آسمان بلند می کنند)خدایا بازهم شکرت.

-در طی این سالها و باتوجه به سختی های زندگیتان، نقش همسرشما خانم جاویدان چقدر در تحمل این مشکلات تاثیر داشته است؟

خیلی زیاد، همسربنده بسیار فداکار وباگذشت ومهربان هستند.اصولا زندگی با یک هنرمند سخت است آنهم در این شرایط. اما ایشان بسیار با ایمان هستند و در تمام این سالها صبورانه در کنار بنده، بوده وهستند. هیچوقت شکایت نکردند.من به خاطر همه ی گذشت وصبوری هایش ازایشان تشکر می کنم.البته اینها همه لطف خداوند است.

-برای پایان این گفتگو می خواهم بدانم آرزوی شما چیست؟

سربلندی کشورم و عاقبت به خیری همه ی مردم وشفای همه ی بیماران. و خوشبختی وسعادت فرزندانم. از شما و همکارانتون که امروز برای تهیه ی این گفتگو به منزل کوچک بنده تشریف آوردید تشکر می کنم و آرزوی موفقیت و سربلندی شما عزیزان را از خداوند خواستارم و این شعر را که خودم گفتم تقدیم میکنم به شما و خوانندگان مجله ی خوبتان:

عنایت خدا بود                   که جستم از آن خطر

گرگوش کنی پندمن           هرگز نبینی ضرر

رستگاری پیشه کن               تاکه بیابی ظفر

دربود ونبود من             زحرص و آز کن حذر

برو به سوی خدا            عزیز جان پدر