تازه ها

نظرات ()

بهار و عطر کاج باران خورده در باغی بی انتها و دیدار روزانه دراین فضا خیلی از روزها این دیدار به سکوت می گذرد و بعضی از روزها چند کلامی من می گویم و تو همچنان سکوت می کنی آخر وقتی می بینم اینجایی گمان می کنم که شاید بخواهی چیزی بشنوی خوب بی انصافیست اگر چیزی نگویم منی که به انصاف تو امیدوارم.

 ولی هر از چند گاهی هم که  افکار شعر گونه ای به سراغم می آید به خودم می گویم که باید اینهارا بنویسی ولی انگیزه نوشتنش به سرعت رنگ می بازد و به دست فراموشی سپرده می شود، تو خود می دانی چرا فلانی جان