غزلیاتی از وحشی

تازه ها

غزلیاتی از وحشی

نظرات ()

مدتی در ره عشق تو دویدیم، بس است

راه صد بادیه ی درد بریدیم، بس است

قدم از راه طلب باز کشیدیدم، بس است

اول و آخر این مرحله دیدیم، بس است

بعد از این ما و سر کوی دلارای دگر

با غزالی به غزل خوانی و غوغای دگر

یار این طایفه ی خانه بر انداز مباش

از تو حیف است، به این طایفه دمساز مباش

میشوی شهره، به این فرقه هم آواز مباش

غافل از لعب حریفان دغل باز مباش

به که مشغول به این شغل نسازی خود را

  این نه کاری است، مبادا که ببازی خود را

ای پسر چند به کام دگرانت بینم

سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم

مایه ی عیش مدام دگرانت بینم

ساقی مجلس عام دگرانت بینم

تو چه دانی که شدی یار چه بیباکی چند

  چه هوسها که ندارند هوسناکی چند

در کمین تو بسی عیب شماران هستند

سینه پر درد زتو کینه گذاران هستند

داغ بر سینه زتو سینه فکاران هستند

غرض اینست که در قصد تو یاران هستند

باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری

واقف کشتی خود باش که پایی نخوری