دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت!

تازه ها

دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت!

نظرات ()

تمام توانت را برای به اتمام رساندن کار می کنی. مهم سود است. دستت را بگذاری به کمرت و نگاه کنی چه راحت می شود سود کرد!

توصیف فوق، بخشی از واقعیت همکاران من است! همکاران شما و همکاران خیلی های دیگر! ( گاهی هم من و شما) و جالب این جاست توجیه راهش همیشه باز باز باز است! خانه های کج و معوج که استانداردهای شهرداری و و هر ارگان دیگری که لازم است راحت می گیرند! داروهایی که من نمی دانم چطور پاس می شوند از لحاظ افیکیسی و ...! نسخه هایی که پیچیده می شوند فقط برای اینکه پیچیده شده باشند! جراحی هایی که باید انجام شوند و ایراد به بینی هایی که انگار همه شان مشکل دارند و بعد تحویل دادن دو سوراخ به جای همه بینی آن آدم! لباسهایی که دوخته می شوند فقط برای اینکه شکل لباس پیدا کنند و وقتی خوب دقت می کنی تمام تزئیناتش را با چسب چسبانده اند!

حالم بهم می خورد از موضع موعظه و افاضات حرف بزنم! اما ما را چه شده؟! که پایبند به هیچ چیزی نیستیم! پایبند به پول بودن گویا تنها پایبندی و تعهد بشری شده است! من توجیه نمی خواهم! از نبود آزادی و نبود پشتوانه مالی و نبود ایکس و ایگرگ و زد! و مگر قرار است همیشه بعد از صیقلی شدن و همواری همه مسیرها قدم در راه بگذاریم! گاهی فکر می کنم برای بهتر شدن چه چیزی تلاش می کنیم؟؟!

از لحاظ جنبه های مختلف اجتماعی به شدت داریم به قهقرا می رویم! شغل، تحصیلات و اداهای مذهبیمان هم تفاوتی در رویکردمان ایجاد نمی کند! حالم بهم می خورد از این همه بی مسئولیتی! قشنگ نیست عبارت اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید!!!؟؟؟ نمازهای دست و پا شکسته و روزه هامان که کلی با فخر همراه است! که "ببین این مردم را؟؟! انگار کافر شده اند همه! دخترها را ببین چطور لباش می پوشند!" شده نقل و نبات بحثهایمان با موضوع چگونه جانمازهایمان را آب بکشیم و در همان حال نماز کفر مطلق باشیم!

کمی فقط کمی آنچه که باید باشیم را شبها با خودمان مرور کنیم!

.........

مملو از فحش بودم! و عصبانیت! بابا رفت داروخانه سرکوچه نسخه مامان را بپیچد! برای من داروخانه مورد نظر در بلک لیست جا دارد! از لحاظ نزدیک بودن و محلی بودن و ... برای مامان و بابا همچنان چویس است! از وقتی برای من رفت در بلک لیست که هیچ وقت ساده ترین کار موجود که تحویل داروی مورد نظر بیمار بود به درستی انجام نمی شد! در برگه با فونت 100 می نوشتم دیفن هیدرامین ساده، کمپاند می داد، استامینوفن می نوشتم، کدئین می داد، ژل کلیندا می نوشتم، اریترو می داد! بعد یک روز در لیست غذا و دارو اسم داروخانه مذکور را در لیست داروخانه های برتر دیدم و بعد حالم به هم خورد از چک لیست کوفتی معاونت! برای ما در شهرستان خیلی راحت قابل تشخیص است که کدام داروخانه فعالیت داروساز واقعا حرفه ای است! اما تهران نه! بزرگ است و در خاطره نمی گنجد! با معاونت تهران هم رفتم بازرسی و به نظرم کار ما بیشتر به بازرسی می ماند! بعضی وقتها باید گفت گور پدر چک لیست! بارها با داروساز درگیر شدم که حتی اگر گرانفروشی داری کم اهمیت تر است از اینکه داروساز آن پشت بچه اش را می خواباند! یا دارد سیگارش را می کشد! و نسخه راحت رد می شود بدون داروساز! و معاونتی ها حضور داروساز را فقط به بودن داروساز می دانند نه فعالیتش! این از آن مواردیست که باید گفت گور پدر چک لیست!

امروز داروخانه سرکوچه به جای آتور واستاتین، آلندرونات 10 داده بود، 100 تا هم کمتر، 100 تا هم کلسیم قیمت نزده بود، بجای 100 تا امگا3، 30 تا داده بود و همه اینها بدون هیچ توضیح و مکالمه ای! من حالم به هم می خورد از ژست گرفتن! ژست داروساز، ژست خوشتیپ محله، ژست کتابخون! ژست مودب! هر چی که نباشی و فقط برچسبش را خورده باشی (یکیش هم ایرانی متمدنه!!!!)

عصبی بودم! از خواب عصر بیدار شده نشده شال و کلاه کردم و وارد داروخانه شدم! نمی خواستم در حضور بیمار صحبت کنم! هر چه صبر کردم داروخانه خالی نشد. خانم دکتر را صدا کردم! همسرش هم پزشک است و آن طرف درحال نسخه پیچی بود. کارت نظام و بازرسی را نشان دادم و آرام گفتم : "دکاتیر هستم بازرس معاونت غذا و دارو! این چه وضعیه! چرا هر بار اینهمه اشتباه! این چه وضع نسخه پیچیه! مدیکیشن ارور عادیه ولی نه برای چیزی به این تابلویی! آیا آلندرونات 10 دارویی روتینه؟؟! پس چرا یه سوال کوچیک نپرسیدی از بیمار؟! حداقل می گفتی شک داشتم! " به حال له و ولوویی و درحالی که جور دیگه ای جز با لبخند نمی تونست جواب یه بازرس رو بده گفت: اتفاقا آقا که اومدند بیرون فهمیدم اشتباه کردم و گفتم کاش برگرده! امگا3 چرا کمتر دادی؟؟ گفت ما به فکر بیماریم! گفتیم از لحاظ هزینه...! می خواستم بگم به روح چی؟؟ اعتقاد داری؟ پس چرا گرونترین برندو دادی؟ رسما 30 تای این برند اندازه 100 تای بقیه برندا قیمت می خوره! به جاش گفتم باید به بیمار بگی به خاطر هزینه کمتر دادم! شاید اصلا نخواست!!! خدایا! یاد می کنم از  همه زمانهای که یکی یکی دارو را با بیمار چک می کنم و تازه باز هم گاهی اشتباه اتفاق می افته! از بقیه نسخش ایراد گرفتم و ...! خلاصه معذرت خواهی کرد و تمام شد و فاتح برگشتم خانه!

و بعد با خودم گفتم آیا این همه ارزش دارد به سینه زدن سنگ هم حرفه ای های من که حتی حوصله ندارند با بیمار حرف بزنند؟؟ نمی خوام ژست آدم خوبه رو بگیرم! معتقدم داروسازای نسل جدید دیگه مثه قبلیا نیستن! اما باز یه فلاش بک که می زنم به طرحی قبل خودم که رسما هیچ کار نمی کرده به این نتیجه می رسم که احساس مسئولیت زمان و مکان وحرفه و نسل نمی شناسه! متاسفانه ایرانی و بی مسئولیت هستیم!( بازگشت به یکی از جملات مهندس بازرگان در مورد اقوام ایرانی-گلاب به روتون پفیوز و بی غیرتیم) بی مسئولیتی حتی به زندگی فردی و خانوادگی هم می رسد! عدم تعهد! حالم بهم می خورد از این همه دنیای بی تعهد، بی فکر، بی اخلاق!

....................

این مطلب چند خط دیگر هم از عوالم حال به هم زن داشت که حذف شد!