Bihu

تازه ها

Bihu

نظرات ()

 

بنام خدا

مانوب، پسر محجوب كالج آيورودا خيلي اصرار كرد كه براي ديدن مراسم جشن مربوط به " بيهو" به روستاشون سفر كنيم. منطقه موري گائون و بعد هم روستاي مانوب حدود ٣ ساعت با ما فاصله داشت. قرار شد دائي مانوب، ما و ٢ نفر ديگه از همكلاسي هاي مانوب رو به روستا ببره. ماشين هندي ژاپني ( ماروتي سوزوكي) او خيلي سرحال بنظر نميرسيد و در نزديكي هاي روستا كه جاده پر چاله از طرفي و ٦ سرنشين ان از سمتي ديگر به ماشين فشار مي اوردند شروع به سروصدا کردن نمود اما اقاي راننده همچنان بي توجه مشغول رانندگي بود. وقتي هم كه ترمز گاري ( در هندي يعني ماشين) شروع به نگرفتن كرد، راننده خونسرد با ارامش همچنان به حركت ادامه داد تا اينكه چرخ شكسست و ماشين از حركت ايستاد. باقي راه را با اتوبوس رفتيم تا روستا. مادر مانوب استقبال گرمي از ما كرد و بعد از نوشيدن چاي گشتي در خانه زديم.  انچه بيش از همه زيبا بود ساخت بركه اي بزرگ در قسمتی از خانه اكثر اين روستائيان بود كه ماهي هاي كوچك را در ان رها ميكردند تا رشد کنند و بعد از مدتي با تور آنها را صید می کردند. هر خانواده روستایی معمولا چند راس گاو دارد، بز، مرغ و خروس و مختصر سبزي و صيفي كاري. در بعضي خانه ها چرخ نخ ريسي و دستگاه دستي پارچه بافي هم بود و آنان گاندی را یاد می کردند که چرخ نخ ریسی اش مشهور و معروف بود. حالا ببينيد احتياج اين خانواده به خارج از روستا چقدر است!

شب هنگام من با مانوب و پدرش همراه دو دختر مهمان و همكلاس مانوب به ديدن مراسم بيهو در روستا رفتيم. اين مردمان در آسام ٣ بيهو دارند كه اولي مربوط به رقص و اواز، دومي نيايش و دعا و سومي مربوط به برداشت محصول و جشن داشتن قوت كافي براي زندگي است. در ميدان شهر با ساقه های بلند بامبو و ساقه هاي برنج چيز بلندي ساخته بودند. گروهي از جوانان رقص كنان، با طبل و سنج، مست و خراب، امدند و دور اين چوب و پوشال چرخيدند و رقصيدند و در اخر انرا به اتش كشيدند و بر هوار آتش سجده کردند. بوي الكل از دهان تقريبا همه مي امد. نوشيدني كه از برنج ميسازند و وقتي از مادر مانوب سوال كردم گفت ساختنش را نميدانم. اين خانواده بِرَهمين بودند و مذهبي، و شايد اين، مانع از اختلاطشان با رفتار و اخلاق سايرين ميشد. در هند ٤ گروه عمده (كَست) وجود دارد. اولي برهمين ها كه مشغول به درس و تحصيل و تدريس ميشوند. دوم جنگجويان(شاتریا)، سوم بازرگانان(وایشیا) و چهارم گروه خدمتكاران(شودرا). جالب اينكه برهمين ها هرگز اجازه نميدهند فرزندانشان با طبقات پايين، ازدواج كنند

بعد از بازگشت به خانه، به كلبه اي از بامبو و پوشال برنج كه بمناسبت بيهو ساخته بودند رفتيم. در وسط ان اتشي بنا كرده بودند و دايي مشغول به سرخ كردن ماهي بود. گفتند فردا از ٣ تا ٦ صبح وقت شستسوي بدن و بنوعي غسل كردن است. معتقد بودند كه اب رود گنگ كه برايشان مقدس است در همه ابها وجود دارد و با حمام كردن در ان وقت خاص، بهره روحاني ميبرند. فردا صبح در هواي سرد پدر مانوب را ديدم كه از چاه اب كشيد و با لنگي بسته به خود، حمام ميكرد. جالب اينكه اكثر اين مردم عادت به حمام با اب گرم ندارند. در سرماي زمستان تنها لنگي به خود بسته اب از چاه ميكشند و خود را ميشويند 

بعد، پدر خانواده صمغي را سوزاند و در خانه گرداند. بعد در کلبه پوشالی دور اتش با همسرش گشتند. مانوب در صدفي بزرگ ميدميد و برادرش زنگي را به صدا در مي اورد. بعد هم همه به اتش سجده كردند و قدري از غذايشان را در اتش ريختند. 

بعد از صبحانه به ديدن پيرزنهاي روستا رفتيم. يكي از انها مدعي بود كه در خواب شخصي اين دانش را به او داده و ميتواند ناباروري و مشكلات كيسه صفرا و ... را درمان كند. ديگري ميگفت كه طبابت را از مادربزرگش اموخته و قبل از مرگ انرا به يكي از اعضاي خانواده اش منتقل خواهد کرد. همه اين گونه درمانگران هنگام درمان ذكري خاص را اهسته تكرار ميكنند(مانترا) كه اين بخش پنهان كارشان است و اينكه چه ميگويند را كسي نميداند.

قبل از نهار دائي و برادر مانوب داخل بركه رفتند، تور پهن كردند، با چوب ماهي ها را رماندند تا به تورشان انداختند. نهار را همچو قبل بر روي برگ موز خورديم و براه افتاديم. 

و الحمدلله علي ما هدانا