ملک الهیچ و مراودات خانوادگی! ( قسمت دوم )

تازه ها

ملک الهیچ و مراودات خانوادگی! ( قسمت دوم )

نظرات ()

آرشیو خاطرات

به ایوان خانه رسیدم، صدای همهمه حضار مرا به یاد 10 کرور بدهی که دارم انداخت....

هرچه سلام کردیم پاسخی نیامد، حداقل نیمی از خاندانش بر سر و کول هم در پستوی خانه جا خوش کرده بودند.... نیمی دیگر هم بر سر سفره غذا مشغول تناول بودند.....

سری چرخاندم، شوهر عمه اش با طیب خاطر مشغول خشک نمودن دستانش با حوله ابریشمی ما بود که ناگهان چشم در چشم کله پاچه انداخته و همچو برق و باد به سوی سفره سرازیر شد! چنان می خورد که گویا نادرشاه افشار پس از دو ماه جوع بر خان طعام بنشسته است!

دیدم اینگونه نمی شود، کسی ما را موی خود هم محاسبه نکرده است....گلوئی صاف نموده و با صدائی رسا فرمودیم : به منزل خودتان خوش آمدید ( هرچند دلمان میخواست چیز دیگری بگوئیم، اما چه کنیم که دستمان زیر سنگ عیال است )....

هیچ صدائی بر نخواست جز یک جیغ انکرالاصوات از جانب دیگ آش!

جل الخالق!! این دیگر چیست..... به پیش رفته و داخل دیگ را نظاره کردیم، پرنده ای سیه چُرده مشغول تناول نخود بود! مات و مبهوت بودم که دستی بر شانه ام نشست!

" ببخشید خان، کی تشریف فرما شدی؟ ساعتهاست منتظرت هستیم، بدون تو غذا از حلقوم ما فرو نمی رود "

بله، ناگفته پیداست!..... این کلاغ اینجا چه می کند؟

" وامصیبتا! از شما بعید است، شما که از فرط مطالعه و تفحص در کائنات حتی هِر را از بِر تشخیص می دهید چطور فرق مینا و کلاغ را نمی دانید؟ "

دیدم که اوضاع خیط است، صدایش را در نیاوردم و با اعتماد به نفسی فزاینده گفتم: هدف آزمودن شما بود که بحمدالله سربلند خارج شدید!

حال این مینا چرا هرچه بر خان ماست تناول می کند؟ خود به تنهائی خراج یک ماه مرا خورده است!

" عارضم به حضورتان که ایشان نور دو دیده خانباجی بوده و هرچه او خورَد این نیز مع الوصف باید بخورد "

سرم سوت کشید، چشمانم را بستم و کورمال کورمال راهیه اتاقم گشتم..... آن شب و آن پرنده سبب شد 25 سال از اتاق خارج نشوم تا آنچه را در پی نوشت می بینید بر خشت خشت دیوارهای آن حک کنم!

پی نوشت:

تغذیه صحیح مرغ مینا در قفس