بعد از مدتها سکوت

تازه ها

بعد از مدتها سکوت

نظرات ()

بعد از مدتها سکوت نوشتن چقدر سخت میشود. فکر کنم دوره پرفراز و نشیبی طی می شود. دیشب  وقت خداحافظی با ع که برای یک تغییر بزرگ راهی کانادا میشد گفتم که گاهی به بیمارستانکه میرسم و یاد بحثهای فرسایشی با رزیدنتا و استادا و رییس بخش و... می افتم. یاد کشیکای پشت هم که امکان فرار یا انتخاب از میانشان نیست به خودم میگویم واقعا دلم همچین زندگی دوست داشت؟ آدمهایی رو دیدم که متخصص فارغ التحصیل شدن اما دریغ از آدمیت و گاهی  سیاست بیمارگونه شان  به قدری مشمئزکنندست که در فلسفه وجود همچین آدمهایی شک می کنی و به دنبال قصه های شاه و پریان می گردی که آدم بدای مطلق همون سیاه سیاها توی هستی نباشند اما در واقعیت روند طور دیگری ست.

- بخاطر سرما برف شدید زمستون درختای نارنج و پرتقال به شکوفه ننشستند در باغ و من دلم اردیبهشتی رو می خواد که مست بوی بهار نارنج شوم.

- هیچ وقت زایش رو اینقدر نزدیک حس نکرده بودم با وجود دیدن هر روز و هر روز این نمایش. باز انگار هر به بار نشستنی قصه خاص خودش رو دارد.