نقطه سر خط

تازه ها

نقطه سر خط

نظرات ()

انگار تمامی نیست برای روزهایی که نمیدانی چه پیش خواهد آمد. بالاخره تمام شد این 4 سال رزیدنتی. شروعش با پایانش چقدر فرق داشت . انگار خودم رو محکوم کرده بودم.حساب دستم نیست که چند تا زایمان گرفتم چند بار سزارین کردم چند تا رحم درآوردم . چند تا پیچش تخمدان را باز کردم اما حساب روزها و خوشی های از دست رفته یادم هست . این که چون سال اول مرخصی نداری نتوانی خودت رو برای مراسم عقد برسونی و یک صبح بعد از یک کشیک بعد از مورنینگ عقد کنی و سریع برگردی بیمارستان که شرح حال بیمارای بخش جراحی رو بگیری.  این که 3 روز بعد عروسی ات برگردی بیمارستان و توی اولین هفته زندگی متاهلی ات، توی تمام لحظات به اون زنی فکرکنی که بستری اش نکردی و روز بعد نزدیک به زایمان به بیمارستان مراجعه کرد و تو هر شب کابوسش رو ببینی و اما حجم عظیم دلتنگی ات به این برمیگردد که فرزند 12 روزه ات را می بوسی و با اسکار هایی که هنوز تازه هستند سینیور بخش الکتیو میشوی و هیسترکتومی میکنی و کیست تخمدان در میاوری و نوزادت را میسپاری به پرستار و شیر خشک . به خودت که نگاه میکنی خیلی قوی هستی اما چه روزهایی را پشت سر گذاشتی و حالا انگار اول خطی. معلوم نیست کجا قرار است کار کنم و زندگی کنم  اما عزمم رو جمع کردم هر جای ایران که باشم حتی نقاط مرزی دخترم را با خودم ببرم. الان در حال لذت بردن از دوزخ هستم و لحظات آبی و صاف از وقتم رو تقدیم دختر نیلگونم میکنم.