مبانی تئوریک رای دادن و ائتلاف

تازه ها

مبانی تئوریک رای دادن و ائتلاف

نظرات ()

 

 

تفاوت سیاست ورزی و ایدئولوژی اندیشی و آرمان گرایی در یک نکته است و آن «واقع بینی» است. به دیگر سخن سیاست ورزی، تلاش عاقلانه در راستای رسیدن به حداقل ها و استمرار و چانه زنی برای دستاوردهای بیشتر است که با تمامیت خواهی و سطحی نگری و شعار زدگی آرمان خواهانه سازگار نیست. به گواهی تاریخ، خون کثیری از میلیون ها و بلکه میلیارد ها انسان که می توانستند در سعادت و رفاهی نسبی زندگی کنند بر گردن ایده ای است که به آ نها وعده سعادت مطلق می داده است. چه بسا باورهایی که به امید رسیدن به بهشت، جهنم ها ساختند و سوختند و ویران کردند و کشتند و دامان گذشته انسان را به لکه های ننگ بیشماری آلودند.

جامعه امروز ایران نیز صحنه نزاع بین این دو ایده است؛ واقع گرایی و آرمان خواهی، سیاست ورزی و انقلابی گری خام؛ و شگفتا که این رویکرد در همه جناح ها کم و بیش به یک میزان جلوه گر است و خودنمایی می کند. در یک سوی طیف هستند کسانی که شهروندان این جامعه را که همچون آنها نمی اندیشند، مزدور انگلیس و امریکا و غرب می پندارند(خوشبختانه از روسیه سخن به میان نمی آورند!) و مصرانه خواستار حذف آنلن از صحنه تصمیم سازی و مشارکت مدنی هستند و حتی در تریبون های عمومی از این که خشونت کمتری به خرج داده، تعداد کمی از اینان را اعدام کرده اند اظهار تاسف می کنند و رسما اعلام می کنند که باید ارتباط رهبران این رویکرد با مردم قطع شود و تلفن و اینترنتشان از کار بیفتد؛ در سوی دیگر طیف نیز کسانی هستند که از آنجا که نه پول دارند و نه روزنامه و نه تلویزیون و نه اسلحه و نه ... تنها کار رادیکالی که از ایشان بر می آید تحریم انتخابات است و دعوت مردم به عدم شرکت در آن و پاشیدن تخم یاس و ناامیدی و محروم کردن خود و دیگران از این حداقل امکان موجود برای توده ها.

در میانه این دو طیف نیز هستند عقلایی که نه به اعدام می اندیشند و نه به حذف مطلق طرف مقابل و نه به سیطره تامّ بر کلیه شؤون سیاسی و نه برگزاری راهپیمایی با شعار مرگ بر این و آن در داخل صحن مقدس مجلس وبلکه کم و بیش برای آحاد مردم حق تعیین سرنوشت قائلند. البته از حق نتوان گذشت که حتی عقلای جناح به اصطلاح اصولگرا نیز برای بخش های قابل توجهی از شهروندان ایران هنوز حق مشارکت سیاسی و داشتن نماینده در مجلس و وزیر و وکیل شدن قایل نیستند که خود جای تاسف دارد. اما هرچه هست می توان با اینان وارد گفتگو شد و در آینده ای دور توقع داشت که آرام آرام اینان نیز از خر شیطان پیاده شده و همچون آزادمردانی چون دکتر علی مطهری، که خدای بزرگ پدرش را بیامرزاد،  در عین پایبندی به اصولی که بدان باور دارند، برای مخالفان خود نیز محلی از اعراب می شناسند.

به هر روی سخن بر سر این است که کدام رویکرد چاره کار است؟ بیش از دو دهه است که به قول سید و کاکایمان مشق دموکراسی می کنیم و در هر مدرسه ای انقدر مشق نوشته و تمرین کرده بودیم به جایی می رسیدیم اما هنوز باید چهره های اصیل، مجرب، پاکدست و دل پاکمان را در میان نامزدها نبینیم و لیست خود را نیز با کسانی که اغلب قبولشان نداریم و قبولمان ندارند ببندیم و امید به چهار سال دیگر داشته باشیم و چهارسال های دیگر که شاید نوه هایمان محصول صبوری ما را درو کنند. اشکالی ندارد این بار نیز به همین مقدار بسنده می کنیم و امیدمان را از دست نمی دهیم و از این حداقل هم خودمان را محروم نمی کنیم و تسلیم سرنوشت می شویم. اما دیگر نمی توانیم به نفع جناح مقابل نیز تبلیغ بکنیم.

من بشدت به حق طرف مقابل(هرچند ویرانگر کشورمان باشند) در انتخاب شدن و انتخاب کردن باور دارم حتی به این هم باور دارم که در یک جاهایی باید با طرف مقابل که حداقلی از درک و فهم مشترک با ما دارد، ائتلاف کرد؛ به این هم باور دارم که باید از پندار حذف مطلق جناح رقیب دور شد اما همه این افکار زیبا و آرمانی و ایده آل تنها در شرایطی جامه تحقق به خودش  می پوشد که همه جناح ها از موضع برابر با هم روبرو شوند و یا گفتگو کنند. به تعبیر رئیس جمهور مظلوممان، وقتی پول و تفنگ و روزنامه و تلویزیون و سایت و رانت و ... در دست یک جناح باشد، به رسمیت شناختن آن از سوی جناح مقابل جز یک طنز تلخ چه معنایی می تواند داشته باشد؟  اصلا مگر می شود جناحی با این همه عِدّه و عُدّه و امکانات و اختیارات را به رسمیت نشناخت و اگر هم چنین امری امکان پذیر باشد آن جناح چه احتیاجی به برسمیت شناخته شدن دارد؟ ائتلاف کسی که همه چیز دارد و آن که هیچ چیز ندارد به نفع کدام طرف است؟

من نمی گویم که مانع رفتن اصولگراهایی که امتحان خود را پس داده اند به مجلس شویم؛ اما بر این نکته پای می فشرم که چرا باید جاده صاف کن کسانی باشیم که به خون اصلاحات تشنه اند و در شرایط عکس هرگز حاضر نشده و نمی شوند که احدی از اصلاح طلبان در لیستشان وارد شود. همه حرف من این است که آنان که جمهوریت نظام را قبول ندارند، آنان که همواره چوب لای دولت تدبیر و امید گذاشته اند، آنان که صحن خانه ملت را به صحنه نمایش اعدام باید گردد ها و مرگ بر کذا و کذا تبدیل کرده اند، خودشان همه چیز در اختیار دارند و می توانند از ترفندهای همیشگی خود برای ورود به ارکان قدرت و از جمله خانه ملت استفاده کنند. پس چرا ما باید وسیله صعود آن ها و پلکان قدرتشان شویم. مثلا آیا در بین صدها انسان فرهیخته اصلاح طلبی که در تهران از تیغ تیز شورای نگبهان جان سالم به در برده اند، دو نفر نبودند که وارد لیست امید شوند تا مجبور نشویم که از جناح مقابل که هیچگاه فرصت نفس کشدین به ما نداده اند و از کسانی که سابقه دشمنی با بزرگان اصلاحات دارند، استفاده کنیم؟

آری سیاست، نوعی بازی است و باید به قواعد آن احترام گذاشت؛ اما شرط لازم آن این است که طرف مقابل هم اولا قواعد بازی را بلد باشد و ثانیا بدان احترام گذارد وگرنه شطرنج بازی کردن با کسی که هنگام باخت میز را به هم می ریزد عاقبتش معلوم است.