شیطان درباره ی دامهای خود می گوید

تازه ها

شیطان درباره ی دامهای خود می گوید

نظرات ()

 

 

 

 

اول سلام دوست خوبم .... مطلب کمی طولانی و تو دوست من شاید حوصله نکنی همه ی مطلبو بخونی ...اما ازت خواهش دارم این پستو مثل پست های قبلی تا اخرش بخونی ... خیلی جالبه ..

 

 

حضرت امام رضا (ع) از اجداد خود نقل نمود که : شیطان از زمان حضرت آدم (ع) تا هنگامی که حضرت عیسی (ع) به پیغمبری رسید , نزد پیامبران رفت و آمد داشت و با آنان سخن می گفت یا سوالهایی مطرح می کرد . با حضرت یحیی (ع) بیشتر از سایر پیامبران رفت و آمد داشت . روزی حضرت یحیی (ع) به شیطان فرمود : ای ابومره (:ابومره لقب شیطان است :) مرا به تو حاجتی است . شیطان گفت : قدر تو از آن بزرگتر است که بتوانم حاجت تو را رد کنم . آنچه می خواهی بپرس تا پاسخ گویم .

 

حضرت فرمود : میخواهم دامهای خود را که با آنها بنی آدم را گرفتار می کنی به من نشان دهی !

 

آن ملعون پذیرفت و روز دیگر برای این منظور به حضرت وعده داد . در وقت صبح بعد , حضرت در خانه را باز گذاشت و منتظر او نشست . ناگهان دید که صورتی در برابرش ظاهر شد که رویش مثل میمون , بدنش مانند خوک , طول چشمهایش در طول رویش و دهانش در طول رویش است و دندانهایش یک پارچه استخوان بود . چانه و ریش نداشت و دو سوراخ بینی او به طرف بالا بود . آب از چشمش می ریخت و چهار دست داشت که دو دست در سینه و دو دست دیگرش در دوش او بود . پشت پاهایش در جلو و انگشتان پاهایش در عقب بود ! حضرت دید که آن ملعون قبایی پوشیده و کمربندی روی آن بسته و بر آن کمربند رشته و نخ هایی رنگارنگ آویخته که بعضی سرخ و بعضی سبز و به هر رنگی بر سر نهاده و بر آن قلابی را آویزان کرده بود ! به محض اینکه حضرت یحیی (ع) او را در این شکل دید , از او پرسید : این کمربند چیست که در میان داری ؟ گقت : این علامت انس گیری و محبوبیت است که من پیدا کرده ام و برای مردم نیز زینت داده ام .

 

حضرت فرمود : این رشته های رنگارنگ چیست ؟

 

گفت اینان گروههای زنان هستند که مردم را با رنگهای مختلف و رنگ آمیزیهای خود می ربایند ! حضرت فرمود : این زنگ که در دست داری چیست ؟ گفت : این مجموعه ای است که همه ی لذتها در آن جمع شده است . وقتی که جمعی به شراب خوردن پرداخته و لذتی نبرند , این زنگ را به حرکت درمی آورم تا مشغول خوانندگی و ساز شوند . هنگامی که صدای آن را شنیدند , از طرب و شوق از راه به در میروند .

 

حضرت فرمود : چه چیز بیشتر موجب کامیابی تو میگردد ؟ او گفت : زنان .آنان تله هایم هستند . وقتی نفرین ها و لعنتهای صالحان بر من جمع می شود , نزد زنان می روم و از آنان سرخوش می شوم ! حضرت فرمود : این کلاه خود برای چیست ؟ او گفت : با این کلاه خود , از نفرین های صالحان خود را خفظ می کنم . حضرت فرمود : این قلاب که بر کلاهت آویزان است ,برای چیست ? گفت : با این , دلهای صالحان را می گردانم و به سوی خود می کشم . سپس حضرت فرمود : آیا تاکنون هرگز به من دست یافته ای ؟ او گفت : خیر , ولی در تو یک خصلت است که مرا خرسند می کند ! حضرت یحیی (ع) فرمود : آن چیست ؟ شیطان گفت : هنگام افطار , کمی غذا بیشتر می خوری و این موجب سنگینی تو می شود و دیرتر به عبادت بر می خیزی . حضرت فرمود : من با خدا عهد کردم که هرگز از غذا سیر نشوم تا خدا را ملاقات کنم . شیطان هم گفت : من نیز عهد کردم که دیگر هیچ مسلمانی را نصیحت نکنم تا خدا را ملاقات کنم . سپس بیرون رفت و دیگر به خدمت آن حضرت نرسید