5

تازه ها

5

نظرات ()

عاشق دختري بودم كه اسمش مهين بود هنوز كه هنوزه بعد اين همه سال وقتي بيادش ميفتم آرامشى بهم دست ميده كه قابل بيان نيست بايد اين برات اتفاق افتاده باشه تا بتوني اين احساسو لمس كني .......  باوجوديكه خيلي ساله از اون روزها گذشته وديگه نتونستم ببينمش اما با تمام وجودم گرمى نگاه اون روزاشو يادمه  حتى بعضى وقتا دختري يا.زني تن صداش با صداي.مهين نزديكه بهش نگاه ميكنم با خودم فكر ميكنم شايد او باشه ...،،،،...،،،،،،،،،،. اي كاش ميشد فقط يك بار ديگه ببينمش    .....     تو خيابان يا تو مغازه اي  كسي صدا ميزنه مهين نگاه ميكنم شايد اون باشه اما ....بي اينكه بخوايم از هم جدا شديم سرنوشت چشاش كوره نميبينه نقش رخ اون مونده تو سينه  ٠  اينو گفتم كه نسبت به خودم واحساساتم آشنايي بيشتري پيدا كنم  اين خاطره رو اينجا نوشاتم باعث شد انرژي  خاصي بگيرم