6

تازه ها

6

نظرات ()

خيلي ديگه دارم به اينكه كاش دوست دختر داشته باشم فكر ميكنم  و اين براي من شرم آوره  .... هرچي تو ذهنم  جستجو ميكنم كه اين حس چطور در من ايجاد شده بجاي خاصي نرسيدم فقط خاطراتي از دخترهايي كه در مجردي  دوست داشتم باهاشون دوست بشم و حرفهاي  كه باهاشون زدم  يا جاهاييي كه اونارو ديدم اما بازم هيچي عايدم نشد كه اين حس چرا در من هست .....,..  نصفه شبه و من بايد الان خوابيده بودم اما بخاطر اين حس لعنتي خواب از سرم پريده در ضمن بجاي اينكه من هر وقتي مثل الان كه خواب از سرم پريده از همچين فرصتي استفاده كنم و شروع كنم به حافظ يا مولانا خواندن نشستم به عاشقانه فكر كردن وضع بغرنجيه به هر دري هم ميزنم تا از اين فكر و حس خلاص بشوم نميشود كه نميشود اينجا نوشتن آرومم ميكنه ...... ولي اينجا خودش هم درصدي اين حس رو ياداورى ميكنه پس اينم در درازمدت خودش ميشه  يك راهي به اين كه بفكر دوست دختر داشتن بيفتم و اين را هم بايد كنترل كنم و به دفعاتي بيام كه بهم سود برسانه نه اينكه بهم ضرر بده.......