7

تازه ها

7

نظرات ()

اميدوران بتونم از اين مخمصه بيرون بيام تمام سعيمم همينه بلكه از اين حس دوست دختر داشتن خلاص بشم،،،،،،،،، انگار يه طرف مغزم همش به اين مساله فكر ميكنه  بعضي وقتا بخودم ميگم من يه آدم هرزه ام كه دنبال هرزگيه ولي من واقعا اين نيستم و نميخوامم اينجوري باشه   و از ادمايي كه اينجور خصلتيم دارن دوري ميكنم چه برسه به اينكه خودم از اين قشر آدما باشم  .... بايد از خودم بيشتر بنويسم زواياي تاريك شخصيت و رفتارم را بنويسم ،،،، مثلا اينكه دختراي فاميل رو كه يكيشون اول اسمش ،،خد،،،،و،،،ال،،، كه واقعيتم داره دوست دارم ،،،،،،،،فكر كه ميكنم دوست داشتنشون كه گناه نيست اما چرا اين دوتا رو "خيلي" دوست دارم مساله اينجاست چرا ؟ نميدونم ،،،، به همه عمرم كه نگاه ميكنم دخترا رو دوست داشتم ولي فقط عاشق مهين بودم  حتي دختراي ديگه بهم ميگفتن دوستم دارن كه دوتاشونم يكى سميه بود يكيم اون دختره كه باباش بنگاه املاك داشت و اسمش الان يادم نيس با اين وجود من فقط مهين رو دوست داشتم كه اومِم الان ببينمش نميدونم چه حسي بهش دارم  ولي فقط دوست دارم ببينمش ونه هيچ حسي ديگه ،،،،،،،بنظرم نگاه كردن به اونيكه دوست داري گناه نيست ومن اوناي رو  كه بيشتر دوست دارم اگه جاييم ببينمشون بيشتر براشون احترام قايلم