غمکده ی عشق

تازه ها

غمکده ی عشق

نظرات ()

دردا از این عشق که دنیا به من آموخت.

 

صبرم ببرد و دل به دیوانگی ام سوخت.

 

سرگشته و حیران به رهم مانده ام اینجا

 

افسون شده از سحر شبم مانده ام اینجا

 

گر دور فلک دست به یاری نفشاند

 

جان را زتنم برده چنان مرده ام اینجا

 

شاید برسد قافله ی عشق به دادم

 

ورنه نرسد هیچ غباری به نهانخانه یادم

 

ترک دل و دین مذهب و سجاده نکردم

 

در دایره ملک تو من هیچ نکردم

 

دستم کوته از لطف تو و آه کشیدم

 

با چشم ترم هردم از آن پا نکشیدم

 

تکلیف دل غمزده ام با لب یار است

 

آغاز و سرانجام همه لطف نگار است

 

تا غمکده ی عشق به پا هست بیارید

 

خطی از آن نسخه دردی که به دار است.