آسیب شناسی خلاقیت هنری قسمت اول .حسام الدین مهدوی

تازه ها

آسیب شناسی خلاقیت هنری قسمت اول .حسام الدین مهدوی

نظرات ()

آسیب شناسی خلاقیت هنری قسمت اول .حسام الدین مهدوی


  • آسیب شناسی خلاقیت هنری قسمت اول .حسام الدین مهدوی
    سبزینه/آسیب شناسی خلاقیت هنری ـ بخش نخست
    حکایت تو، حکایت تن بود
    حسام الدین مهدوی

    مقدمه:
    خلاقیت یکی از جنبه های اصلی پژوهش ،آفرینش و حتی نقد آثار هنری به شمار می آید که در کنار«انباشت»و البته کنکاش در مباحث میان رشته ای پدید می آید؛با این حال گرایشی که می تواند موضوع پیچیده«خلاقیت»را مورد بررسی قرار دهد«روانکاوی»است .روانکاوی در روند خلاقیت به طور ناخودآگاه از یک طرف با تصاویر و تخیلات و از طرف دیگر با کار تنظیم و همچنین تشکیل «من»،نقشی اساسی را بر عهده دارد؛ چه آنکه تجربه های انسان در دوران کودکی و نوجوانی ممکن است به عنوان زمینه قبلی بر روند فکری،خواب و رویا ،خلاقیت و آفرینش هنری او تأثیر بگذارد.
    بنا بر مباحث روانکاوی می توان گفت که روند خلاقیت هنری از دو مرحله پیاپی که به احتمال جدا از هم هستند، ترکیب شده است:۱ـ مرحله قریحه و الهام،۲ـ مرحله تهیه و تدارک. مرحله نخست در واقع کششی را شامل می شود که توسط یک عامل خلاق و ناشناخته ایجاد شده که در آن وجوه مشابه زیادی با گرایش های رجعت به گذشته(بازگشت به حالت فکری کودکی)وجود دارد. 
    در این لحظه هنرمند به طور موقت از افکار عقلانی دست کشیده و ناخودآگاه تظاهرات و طغیان های زندگی ابتدایی (که می تواند فردی و البته کهن الگویی باشد)را آشکار می کند. این پدیده در واقع بازگشت به عقب در خدمت «من»خوانده می شود و این در حالی است که مرحله دوم مربوط به تجربه و ترتیب خاص حل مسأله بوده و درآن ما به کاربرد،تمرکزو هدایت بار بیانی می رسیم.
    اگر به طور کلی بگوییم که هنر به طور همزمان از «الهام و مهارت»پدید می آید، پس حداقل شرط لازم برای آفرینش هنری این است که نظارتی که توسط انسان(تجربه هنری انسان)لحاظ می شود، به پایین ترین حد خود برسد که در اینجا هم ما با دو مسأله برخورد خواهیم داشت: نخست آن که نظارت به طور کامل از میان برود. اینجاست که نمادها جنبه خصوصی به خود گرفته و در نتیجه اثر هنری غیر قابل فهم خواهد شد و دیگر اینکه نظارت، دقیق و قاطع باشد که در نتیجه آن آفرینش هنری ، سرد، ماشینی،بی روح و فاقد خلاقیت خواهد بود.
    با توجه به مباحث ارائه شده، می توان گفت که هنرمند خلاق با نوعی قابلیت بین«برگشت به عقب»و «پیشرفت»خود را تعریف می کند، یا به عبارتی او این قابلیت را داراست که به ابتدایی ترین (بدوی ترین) و در عین حال به والاترین نقطه شخصیت خود دسترسی داشته باشد. به عقیده روانشناسان از لحظه ای که هنرمند خود را از دردها و مرارت های یک مصیبت اجباری می رهاند و موفق می شود تا به کمک تصورات ناشی از زیبایی شناسی بر روندهای بدوی سدی ایجاد نماید، تا زمانی که روند بسیار پیچیده خلاقیت مجدد ناشی از «زیبایی شناسی حاصل از تجربه» را زیر نظر «من»انجام می دهد؛ یک سلسله روندهای تخلیه روانی که خود به خود مایه لذت فراوانی می شود را نیز طی می کند.
    از آنجا که فعالیت خلاقه، تمام شخصیت انسان را تکان می دهد و شخص را به خلق نمودن توانا نموده و او را از تشویش های درونی رها می سازد؛ پس می توان این فعالیت را مطبوع و موجب شادمانی برای هنرمند قلمداد کرد. با این حال چنانچه آفرینشی که با خلاقیت همراه است، از کشمکش های اصلی (که نقطه آغاز و مسیر حرکت الهام و شهود است) هم آزاد شود و با همکاری«من»،موفق به جدایی مؤثر از آن شود؛ برای دیگران نیز قابل دسترسی و درک خواهد .
    روانشناس نامدار انسان گرا ،اریک فروم، در پژوهش های خود توجه مربیان،والدین و…کودک را به چهار گروه از نیاز های انسانی معطوف می کند:۱٫نیاز به ریشه دار بودن ،۲٫نیاز به هویت،۳٫نیاز به وابستگی و۴٫نیاز به خلق کردن.در اینجا 
    می خواهیم این چهار مورد را در موضوع هنر مورد بررسی قرار دهیم. روانشناسان در مبحث ریشه دار بودن، معتقدند که تولد می تواند طولانی ترین و کابوس وارترین سفر انسان باشد، اما سخت ترین لحظه برای انسان همانا جدا شدن از بند ناف است.خیلی چیزها مثل زبان،مکتب ،فرهنگ و…در واقع بند ناف هستند .
    هر انسانی باید این موارد را تجربه کرده ،در آن ریشه بدواند و البته به موقع از آن جدا شود. اگرچه این جدایی به معنای فراموشی همه جنبه های این موارد نیست. کسانی که از این مراحل عبور نمی کنند، به اصطلاح در هر دوره ای در آن اصرار ورزیده‌، تثبیت می‌شوند و تثبیت آغاز «عصبیت»است‌. در مباحث هنری هم این اتفاق می افتد. چه آنکه ما اگر از یک نگاه کهنه جدا نشویم (این جدایی به معنای فروپاشی نیست)؛به انفعال روی خواهیم آورد. مگر آنکه سبک کهنه هنوز توانایی خلق آثار ماندگار را داشته باشد و این بیشتر به دیدگاه ،ذهن و تفکر هنرمند وابسته است.
    در مرحله بعد ما به مبحث«هویت»می رسیم.کشف هویت رابطه تنگاتنگی با «استقلال»فرد دارد؛یعنی هویت زمانی روی می دهد که فرد پس از آنکه ریشه هایش را شناخت مرزهایش را نیز تعیین کند، در کودکی اگر خانواده ،مادر و…مهم هستند، این اهمیت در مبحث هنر به استاد ،انجمن های ادبی و…بر می گردد؛ اما مشکل هنر مند در اینجا همانا چسبیدن به این موارد است.
    برای یافتن هویت در مقوله هنر حداقل کار ممکن بررسی مرام های دیگر است، اما امروزه مرام های هنری شوربختانه هیچ برخورد تفکری با هم نداشته و هیچ کدام توانایی دیدن،شنیدن و تجربه دیگری را ندارند. اینجاست که مرام های هنری دچار خودشیفتگی شده و در خود آن را تکثیر می دهند. در خود شیفتگی همه ارتباط با دیگر سطوح و در واقع با واقعیت قطع شده و خود جانشین واقعیت می شود. در شعر هم این شاعر است که جانشین واقعیتی به نام «شعر » می شود. او می گوید من،واقعیت ،مرکز دنیا،نماینده کائنات ،قانون و…هستم.اینجاست که در تکثیر خودشیفتگی فرد آن قدر در خودش غرق می شود که زندگی،انسان،طبیعت ،خدا و خلاقیت را از خود و در خود می بیند.
    پس هر خلاقیتی در دیگری قابل قبول نبوده و با آن مقابله می کند. با این حال چیزی که امروزه شعر را بیش از هر دوره ای به سطح آورده، همانا فضای مجازی است. فضایی که در آن«بی آرمانی »موج می زند و هویت نیز به شکل عدد تعریف می شود. در مرحله بعد به دلبستگی می رسیم. مرحله ای که «غم بریدن از…»و «ترس از ورود به…»را می توان با انسان های دیگر سهل و آسان کرد. چیزی که در فضای هنر امروزی سخت بوده و شوربختانه دنیای اینترنت این سختی را دو چندان کرده است.
    در مرحله چهارم ،فروم به آفرینش(خلق کردن)اشاره دارد. برای بیرون آمدن از انفعال باید خالق چیزی بود و این خلق کردن مستلزم «عشق» (نه چسبیدن)است؛ یعنی تا انسان به کسی ،جریانی ، فکری و..عاشق نباشد، نمی تواند چیزی خلق کند. عشق در ادامه وابستگی ،ریشه داربودن وحس هویت شکل گرفته و ادامه می یابد .اما زمانی که عشقی در میان نیست، چسبیدن به اثر هنری تبدیل به آفت خواهد شد. چرا که جدایی از این مورد هم(مثل شاعر بودن)بسیار دردناک است.
    ما تا عشق نورزیم، یعنی یک انسان را،یک پدیده و…را جدا از خود دوست نداشته باشیم، در واقع او را تنها برای خود دوست بداریم در آن مورد تثبیت شده و خود را تکرار می کنیم؛ اینجاست که اثر هنری هم منفعل شده و باز هم اصل هویت که «استقلال» است، به دست نمی آید .هرگاه هنر با آگاهی تولید شود، ما با تعالی روبرو می شویم و حرکت «از خالق به مخلوق»اتفاق می افتد، اما در نبود عشق ،خلاقیت تنها یک کار هنری(صنعت)برای اثبات خود بوده که در این مکانیسم تبدیل به «تکنیک »می شود.