سرگذشت زندگي 16

تازه ها

سرگذشت زندگي 16

نظرات ()

بعد از اينكه چند روز پشت سر هم به مدرسه رفتم تونستم با يكي از دختر همسايه هامون دوست بشم و با اون به خانه برگردم صبح هم چون ما تو مسير مدرسه بوديم خودش ميومد دنبالم وباهم ميرفتيم مدرسه يه روز وقتي از خونه برگشتم مادرم خونه نبود از هر كي پرسيدم نميدونست مادرم كجاست يعني ميدونستن ولي سنم به اونجايي نرسيده بود كه به من بگن مادرم كجاست همه منو بچه حساب ميكردن ولي نميدونن من آدم لج بازي هستم و چيزي كه ميخوام بفهمم ميرم دنبالش همون موقع بدون نهار زدم بيرون و به خونه دوستم رفتم تا اونو با خودم ببرم ......