آقا شنیدم میکشی بر سرعبا را وقتی که قصد رد شدن از شهر،داری

تازه ها

آقا شنیدم میکشی بر سرعبا را وقتی که قصد رد شدن از شهر،داری

نظرات ()

آقا بمیرم یک نفر یاور نداری

اینجا کسی کاری به کار تو ندارد

با بی وفایی های مردم سازگاری

صحرانشین در گوشه ای از خیمه ی خود

جمعه به جمعه روزها را می شماری

گاهی سه شنبه گاه گاهی صبح جمعه

هستم به یاد تو ولیکن گه گداری

با این همه بار گناه و وضع ناجور

اصلا نمی آید به من چشم انتظاری

کاری برای دیدن رویت نکردم

جز معصیت کردن ندارم هیچ کاری

با غیبت و تهمت زدن بر این و بر آن

شغلم شده از صبح تا شب مرده خواری

من هرچه بد کردم تو نادیده گرفتی

تو پرده پوشی میکنی با برد باری

بین قنوت وتر خود کردی دعایم

تا که مرا از چنگ شیطان در بیاری

آقا شنیدم میکشی بر سرعبا را

وقتی که قصد رد شدن از شهر، داری

وضع حجاب شهرما خیلی خراب است

خسته شدم از این همه بی بند باری


ابر عذابی بر سرما سایه دارد

ترسم بیفتد اتفاق ناگواری

تا پرچم ارباب ما بر خانه ی ماست

دیگر نمی آید عذاب جان شکاری

نام حسین آمد دل ما زیر رو شد

اشک از سبوی دیده ها گشته جاری

هر روز صبح ظهر شب آقا سه وعده

گریه کن شاه شهید نی سواری


برچسب‌ها: شعر درمورد مهدویتشعر امام زمان و حجابشعر در مورد بی بند باری جامعه و امام زمانشعر در مورد انتظارشعر در مورد گناه تهمت و غیبت