یک سال دیگر

تازه ها

یک سال دیگر

نظرات ()


تا لحظاتی دیگر هر دو عقربه ی ساعت که روی هم رو به بالا قرار گیرند

یک سال دیگرخواهدگذشت...

از آخرین باری که شمع ها را فوت کردم و همه دست زدند !

و من هراسم از لحظه های ِ ناشناخته ی روبروست !

از روزهایی که دارند می آیند و من ایمان دارم مرا غافلگیر خواهند کرد ...

تولد  یک روز خاص است برای ِ من ! یکروزی که همیشه دوستش داشتم ...

همیشه روز ِتولدم مثل ِ لحظه ی تحویل سال پرم از یک حس ِ ناشناخته که دیگر

فردایش بخاطر نمی آورم طعمش را ! روز ِتولدم باید برایم روز ِ خوبی باشد !

باید این تنهایی آزار دهنده را هم فراموش کنم...

باید از ته دل لبخند ِ پررنگی بزنم  به همه ی آدمهایی که آن آدم ِ خاص ِ زندگیم نیستند...

اما ...دوستند و رفیقند...همراهند...
.
باید فراموش کنم این زندگی راه و رسم ِ خودش را دارد و همیشه یک جای ِ کار میلنگد !

 فردا روز ِ لبخند است برای من ...

فردا دستهایم را میگذارم توی ِ دستهای ِ خدا و

آرام کنار ِ گوشهایش زمزمه میکنم از اینکه اجازه دادی 

این زندگی را با همه ی دردها و شادی ها و دلتنگیهایش تجربه کنم از تو ممنونم