نگاهی به سینمای مسعود کیمیایی

تازه ها

نگاهی به سینمای مسعود کیمیایی

نظرات ()

سینمای مسعود کیمیایی – شاید – دوست داشتنی ترین سینمای 40 سال اخیر میان طرفداران سینمایی به خصوص (عام) بوده است. حتی مهرجویی که تا همین پنج سال پیش و پیش از ساخت “نارنجی پوش” و “اشباح” ؛ در فیلمهایش مماس با زمان پیش می رفت و مثل بنجامین باتن مدام جوانتر و به روزتر میشد – و طرفداران پروپا قرصی در میان منتقدان داشت و دارد، جایگاه مردمی مسعود کیمیایی را ندارد.

کیمیایی بیشتر تبدیل به خاطره ای شده است که از چهار دهه پیش با قیصر و گوزنها در ذهن طرفداران خود مانده است و این جایگاه دلیل بر این بوده که کیمیایی یکی از پایگاه های مردمی زمان قدیم را بسیار نزدیک با توده مردم لمس کرده و می شناسد. پایگاهی از اجتماع که اسیر کمتر دیده شدن و سو تفاهمات اجتماعی هستند. به طوری که این حس و دیدگاه را دارند که ضربه مهلکی که از طبقه بالاتر به آنها وارد می شود و غمی که در سینه دارند هیچ راه حلی جز چاقو عیان نمی شود. بحث مراقبت از ناموس و آدمهایی که با ترازوی خودشان وقایع را می سنجند و نیاز به هیچ محکمه و دادگاهی ندارند. به طوری که در این جهانک ذهنی که کیمیایی دارد همه آنها سیاه و سفیدند. کلاه مخملی بر سر دارند. چاقویشان در دستانشان باز است. و هر آن ترس این را دارند که کسی به ناموس آنها تعرض کند. کیمیایی در گوزنها بسیار عالی بلبشوی آن زمان را که از در و دیوارش سیاهی، نکبت، اعتیاد، در اجتماعی درب و داغان و خانه های کاهگلی که از هر کدام از آنها هزاران جوان راست قامت و لوطی، پیر و خموده بیرون می آمدند را نشان داد. الحق کیمیایی خوب آن زمانها را می شناخت. دیدگاه هایش راجع به جامعه پیشین روشنفکرانه بود. به خصوص زیر لایه های سیاسی که آن را در فیلم بیان می کرد. اما همین مسعود کیمیایی که اتفاقا زمان رشد یافتن خود را خوب شناخته بود در گذر زمان با جامعه جدید ایران پیش نرفت. تا حدودی در دندان مار و سرب خوب توانست دیدگاه های آن روزهایش را بدون لکنت بیان کند. کادر، قاب بندی، فیلمنامه های تاریخ مصرف گذشته اش به زمان مردمی که گام به دنیای مدرنتری گذاشته بودند نمی خورد. یک نوع عقب ماندگی در تک تک پلانهایی که می ساخت دیده می شد. تو گذر زمان را در فیلمهایش حس نمی کردی. هنوز هم همه چیز سیاه و سفید بود و آفتاب در نمی آمد. این حرکت رو به زوال او آنچنان با سرعت ادامه داشت که بعد ها سر از هذیانات بی سر وتهی همچون “حکم” و “رییس” در آمد. اما به طرز شگرفی کیمیایی و سینمایش هنوز طرفداران سرسختی داشت که با او هم پیمان شده بودند که گویی هرچه آقا مسعود می گوید درست است. او و سینمایش در بهترین روزهایی که “سرب” و “دندان مار” را روی پرده داشت توسط داوران ما دیده نمی شدند و حال در یکی از ضعیف ترین فیلم هایش “جرم” که در تک تک پلانهایش هیچ منطق روایی وجود ندارد و قله هذیان است و بیشتر وقایعش مثل خواب و خیال می ماند تقدیر می شود و سیمرغ می گیرد.

از جشنواره ای که “یه حبه قند”ش مورد قهر آقایان واقع می شود و اتفاقا همان دوستان برای به اسکار فرستادنش سر و دست می شکنند چیز دیگری توقع نمی رود. در این جشنواره ی آقایان، انگار همه چیز به نوبت است. و یک اثر فوق العاده می تواند نوبتش نباشد! مسعود کیمیایی فیلمساز رو به افولی است چون مماس با زمان پیش نمی رود و همان روشنفکر چهار دهه قبل حالا در انتهای کار خودش است. مسعود کیمیایی در دنیای خودش و خواب خودش غرق است و یکی باید آب بریزد روی سرش و از خواب بیدارش کند. هر چند شاید نخواهد در این سن و سال از خواب شیرینش برخیزد.

با احترام به مسعود کیمیایی عزیز.

 

نویسنده: محسن منوچهری