درباره نقد فیلم، کارگردانی و نویسندگی .. و چند موضوع دیگر.

تازه ها

درباره نقد فیلم، کارگردانی و نویسندگی .. و چند موضوع دیگر.

نظرات ()

 

صحبت با کارگردانی درباره نقد فیلم، کارگردانی و در کل سینما بود. از آن اختلاف نظرهایی که معمولا بین کارگردانان با منتقدان و نویسندگان سینمایی به وجود می آید. ایشان در بخشی از صحبتهایشان گفتند که در کل سه گونه ژانر در سینما وجود دارد، درحالی که تا به حال حداقل 20 ژانر متفاوت (و اثباث شده) در سینما مانند ژانرهای : حادثه ای، ماجراجویی، کمدی، درام، فانتزی، تاریخی، وحشت، ورزشی، روانشناسی، عاشقانه، علمی تخیلی، پویانمایی، جنایی، مستند، موزیکال، هیجان انگیز و دلهره آور، وسترن، جنگی، فیلم نوآر، ریالیستی و غیره، توسط  اکثرا منتقدین و (برخی) کارگردانان کشف و نام گذاری شده است. ایشان در بخش دیگری از صحبتهایشان اشاره کردند که(اکثر) منتقدان، کارگردان هم بودند. این اکثر را از کجا آورده اند خدا می داند. در حالی که طبق آمار موثق تنها 10 درصد از منتقدان جهان کارگردانی را هم تجربه کردند، و تازه آن 10 درصد هم در ابتدا، کار خودشان را با نقد فیلم (آغاز) کردند، نظیر منتقدین دهه پنجاه مجله "کایه دو سینما". که بعد از یک دهه نظریه پردازی و نقد فیلم، کار کارگردانی را تازه شروع کردند. ایشان در جای دیگری فرمودند منتقد (باید) با نگاه شخصی و دنیای ذهنی کارگردان به فیلم نگاه کند - و خود را به سلیقه شخصی کارگردان نزدیک کند تا بتواند او را نقد کند. در حالی که به عقیده من اساسا این حرف اشتباه است. سلیقه شخصی دیگر چیست؟ طبق "نظریه مولف" تنها کارگردانان اندکی مثل، هیچکاک، هاوارد هاکس، جان فورد و چند نفر دیگر ؛ و در میان کارگردانان معاصر هم تعداد انگشت شماری این جایگاه والا را برخوردارند که دنیا و امضای ویژه و شخصی شان را پای فیلمها دارند و تحلیل فیلمهایشان ورای تحلیل دیگر فیلم هاست. اینگونه نیست که اگر ننه قلی و غضنفر میرزا هم هر فیلم مزخرفی را ساخت ما بگوییم عیب ندارد سلیقه شخصی اش اینگونه است! . در جای دیگری هم با نام آوردن یکسری اصطلاحات سینمایی، که حتی در فرهنگ لغات سینمایی هم از آنها به عنوان (اصطلاحات) کارگردانی نام برده شده است نه (الزامات) سینمایی، گفتند قبول ندارم که منتقد میگوید مدیوم ما جداست، و منتقد باید با شناخت این اصطلاحات دید شخصی کارگردان را دریابد. درحالی که حتی راجر ایبرت، و در میان ایرانی ها مسعود فراستی و مجید اسلامی و سایرین هم میگویند که [ما آن چیزی را که کارگردان از فیلمنامه به فرم درآورده - و در کل آن چیزی را که میبینیم و به فرم و عینیت در آمده است را نقد می کنیم] ؛ به عقیده من راست هم می گویند، نه اینکه تو در پشت صحنه چه کرده ای و چه تلاشی کرده ای، پشت صحنه برای همان پشت صحنه است، دیگر بعد از تماشای فیلم اساسا پشت صحنه ارزشش را از دست می دهد، و تبدیل به یک واقعیت و یا یک تجربه عینی و بصری می شود. حال مدیوم نقد پس از تماشای اثر جداست و به چند گونه است، یک عده تماتیک می نویسند و نقد می کنند و عده ای که (کمترند) رادیکال نویسند و حتی در کلاسهایشان از صحنه ها اسکرین شات می گیرند و از لحاظ کمپوزیسیونی تحلیل می کنند، تمام اینها هیچ ارتباطی به نگاه پشت اثر ندارد. ممکن است کارگردان با همان تعاریفی که از پشت صحنه کارش دارد، یک فریم از فیلم خود را از لحاظ قاب بندی و کمپوزیسیونی قابل قبول بداند، اما منتقد با دید و سلیقه نقادانه اش آن را برنتابد. این فنون و اصطلاحات و افه های کارگردانی خیلی هم اگر به درد بخورد به درد همان کارگردان میخورد که خودش در فیلمهایش آن ها را رعایت کند تا اثر مهم و عمیقی را ببینیم و اینقدر شاهد اثار ضعیفی در سینمای ایران نباشیم، نه که فقط در حد یکسری افه ها و حفظیات باشد و به عمل در نیاید. اصولا چیزی که قابل عینیت و لمس شدن - توسط نویسنده، منتقد و حتی تماشاگر - نباشد، اساسا اصلا از قبل (پشت صحنه) وجود نداشته و تلاش صاحب ثمری انجام نگرفته است. حالا مدام کارگردان بگوید من خواستم و تلاش کردم، تا عینیت نیابد، تا فرم نیابد، تا حس و لمس نشود، تا در عمق ذهن بصری بیننده (پس از تماشای فیلم) نفوذ نکند، یعنی اصلا آن تلاش در نیامده و در بهترین حالت ماقبل تلاش است.

اما درباره نقد و نویسندگی سینما.  نقد و به خصوص "نویسندگی نقد" اساسا کار بسیار فنی و پرزحمتی است. نویسندگی اساسا اول قلم شیوا میخواهد، در کنارش نگاه و سلیقه (خاص) سینمایی می خواهد، مثلا عده ای بوده اند که تنها نگارش شان خوب بوده است اما مکانیکی نقد میکردند و صاحب سلیقه نبودند و مثلا از قبل تحلیل فیلم نمیتوانستی تشخیص بدهی این آدم فیلمنامه باز است، آثار فرمگرا را بیشتر ترجیح می دهد، یا قصه های ضد روایتی را، کاملا سردرگم و گیج ویجند. اینها خیلی سریع فید شدند. نویسندگی باز هم در کنار تمام اینها قوت (استدلال نوشتاری) می خواهد، قدرت دیکته کردن حرف می خواهد. مثلا یک خواننده که حرف نویسنده را هم قبول ندارد می گوید حرفش را قبول ندارم اما چقدر خوب حرفش را به من حالی کرد و در من نفوذ کرد. برای همین است که می گویم مدیوم نقد و نویسندگی اساسا جداست. اینگونه نیست که شخصی باسواد و مطلع در زمینه سینما باشد و کلی حرف برای گفتن داشته باشد اما نحوه به فرم در آمدن و قابل تفهیم شدن حرف مهم خود را در قالب نوشتار سینمایی بلد نباشد و رعایت نکند، خب این نویسنده به علت شلخته نویسی و نشناختن "ساختار یادداشت سینمایی" سریع فید می شود و خواننده اعتمادش را به خواندن ادامه مطالب های نویسنده از دست می دهد.  

 

پیوست : همیشه برایم سوال بوده که چگونه مسعود کیمیایی در 26 سالگی "قیصر" را میسازد؟ آنهم کیمیایی که همه مان می دانیم هیچ دوره فیلم سازی ندیده است (به غیر از تنها یکبار دستیار کارگردانی) و آن هم در شرایطی و در سالی که هیچ آموزشگاه سینمایی چشمگیر و کلاسها و دوره های نقد و بازیگری آنچنانی هنوز وجود نداشته. آن هم قیصر که از ماندگاران تاریخ سینمای ما است. دقیقا چهل و هفت سال پیش. چه کسی به او یاد داده، یا بهتر بگویم او از چه کسی یاد گرفته؟ آیا غیر از این است که یک نگاه شهودی و ذاتی محض پشت این موفقیت است؟ کارگردان پنجاه ساله ی الان ما با امکانات به روزی که در اختیار دارد، چرا نمی تواند نصف موفقیتهای یک جوان بیست و شش ساله تعلیم و دوره ندیده ی آن هم چهل سال پیش را تکرار کند؟؟ مثالش مثل یک نخبه ریاضی هجده ساله می ماند.واقعا استادش چه چیز را می خواهد به او یاد بدهد؟ وقتی شاگرد نخبه معدل دیپلمش بیست است اما استادش دیپلم خود را با معدل 17 به دست آورده واقعا می خواهد به نابغه ریاضی درس یاد بدهد؟ یا در فوتبال یک بازیکن تکنیکی مثل علی کریمی، مربی اش به او دریبل زدن را یاد داده؟ اگر مربی اش به او یاد داده بود، که همین مربی بیست شاگرد دیگر هم داشت، پس چرا بقیه یاد نگرفتند؟ ؛ نخیر، علی کریمی پیش از آنکه بداند فوتبال از لحاظ علمی و تاکتیکی چگونه است، در کوچه پس کوچه ها داشت هم محلی ها و دوستانش را دریبل می زد. یا پا را فراتر بگذاریم و بگوییم "اورسن ولز" ، کسی نمی تواند در هفتاد و پنج ساله پیش، و در بیست و پنج سالگی و آن هم به صورت اکتسابی "همشهری کین" یکی از بهترین فیلم های تاریخ سینمای جهان را بسازد. مگر می شود در بیست و پنج سالگی و تنها به صورت اکتسابی و آموزشی، در حرفه فیلم سازی به اجتهاد و الگو بودن رسید؟

 

نویسنده : محسن منوچهری