چیزی کوتاه درباره ی عشق

تازه ها

چیزی کوتاه درباره ی عشق

نظرات ()

" - می تونی تحمل کنی ؟

- فکر کنم بتونم "

وارد میدون می شم . نمی دونم اسمش چیه و مهم هم نیست . شلوغه . بیشتر ماشین هایی که از کنارم رد میشن پلاکشون مال تهرانه و حجاب سرنشیناشون مال کازینو های لاس وگاس . آدما دور میدون می چرخن و بیشتر مثله این می مونه که دارن میدون رو طواف می کنن چون همه ی کاسبا اومدن بیرون مغازه و یه چارپایه ی فکسنی زیر پاشون گذاشتن و نشستن و با یکی دیگه مشغول صحبتن . بوی گند سیر و پیاز دو متر یه بار می زنه توی دماغم . یکی از ماهی فروشا که یه کلاه حصیری در حد U.F.O سرشه و یه جلیقه ی جین که این احساسو بهش القا می کنه که جان وینه با لبخند و لهجه ازم می پرسه : " بچه تهرونی ؟ " و من که شک دارم با منه یا نه اول پشت سرم رو نگاه می کنم و وقتی مطمئن می شم با منه " آره خب . کی نیست . " و میام که برم می شنوم که می گه : " افتخار نداره ها " .

دم یه پاساژ می رسم . دو نفر نشستن و صحبت می کنن . رومو می کنم سمت اونی که سنش بیشتره و " آقا ببخشید ... " یادم میره ، دستم رو  می کنم توی جیب راست شلوارم و سعی می کنم اولین کاغذی که درمیارم آدرس باشه . " ... دبیرستان امام کجاست ؟ " . با دست - در حالی که احساس می کنه گندالف ارباب حلقه هاست - به یکی از خروجی های میدون اشاره می کنه که چندتا تاکسی وایستادن و من با سر تشکر می کنم و می رم به سمت تاکسی ها .

" دبیرستان امام ؟ " " سه تومن " . می شینم جلو . شک ندارم اگه تهرانی نبودم با دویست سیصد تومن تا اونجا منو می برد ولی مهم نیست به اندازه ی کافی دیرم شده . " آقا سلام ٌ علیکم ، عیدتون مبارک " . چیزی که می شنوه : " عید شما هم مبارک " . یه پیکان قراضه ست ولی ضبطش پایونیره و از توش صدای " الهی غرورت حریم خونه باشه " میاد . نگاهم به بیرونه ولی متوجه می شم که زیر چشمی نگاهی بهم انداخت و صدای موزیک رو کم کرد . " اینا دکوریه ها " به ریشم اشاره می کنم تا خیالش رو راحت کنم که می تونه دوباره صداش رو زیاد کنه . حالا نوبت منه که " می تونم سیگار بکشم ؟ " و " راحت باش داداش "ی که بیشتر بوی سه تومن می ده تا مراعات و مردونگی و رفاقت و به جهنم . این چیزا برام مهم نیست . برای کیمیایی هست .

می رسیم . پیاده می شم . از شدت گرما پشتم خیسه و تی شرتم - که به طرز احمقانه ای مشکی انتخاب شده - تقریبن به پشتم چسبیده . می رم توی قصابی رو بروی مدرسه . " آقا ببخشید ، اصغر کبابی کجا میشه ؟ " . سرش رو رو به من می کنه و شیلنگی که داره کف مغازه رو باهاش آبیاری می کنه یه سمت دیگه : " منظورت ابراهیم کبابیه ؟ " " آره همون " " برو توی کوچه " .

در رو باز می کنم . گرسنم نیست . ولی میخوام تجربه ش رو داشته باشم . اهل نوستالژی و جاهای دنج و کز کردن گوشه ی میز 18 پیتزا پنتری و هفته ای یه بار پیتزا داوود نیستم ولی همه ی این کار ها رو می کنم . میز و صندلی در حد دهه ی سی . چندین تا دبه ی مختلف ترشیجات پشت پیشخوان چیده شده و سیخ های انواع کباب و مخلفات گوسفندی توی یخچال کنار پیشخوان دیده می شود . بوی ترشی تره ، سبزی پلو ، اشپل ماهی و سیر ترشی . سردرد دارم . دستم رو میذارم روی شقیقه م و فشار می دم و زیر لب به ابراهیم می گم : یه پرس کباب ترش . اونم با روی خوشی جواب می دهد که : مخلفات چی بدم ؟ نوشابه بدم ؟ دوغ بدم ؟ سیر ترشی ؟ فلفل ؟ زیتون درجه ی یک هم هست .

بهش می رسم . توی چشماش نگاه می کنم و می گم : " خوبی ؟ دلم خیلی برات تنگ شده بود " . چهره ش می ره توی هم و من می فهمم دهنم بوی گند سیر ترشی میده .

" نوشابه ی مشکی بده ، زیتون پرورده ت اگه توش سیر نزدی برام بذار . " و متوجه می شم زنش در آشپزخانه مسئولیت پخت و پز را در قابلمه ای از جنس روی و خیلی بزرگ انجام میده و خود ابراهیم هم کباب رو روی منتقل درست می کنه . برام " کجایی ؟ " اس میده . جوابش رو نمی دم . سرم درد می کنه و خیلی حوصله ش رو ندارم . دوباره می فرسته و " نگرانتم " رو ضمیمه ش می کنه تا مجبور شم " کار دارم بهت زنگ می زنم " و چیزی که سر دردم رو بیشتر می کنه " همیشه همینو می گی ، فقط برای من وقت نداری " حالا غرق فکرم و از شیشه ی بزرگ مغازه توی کوچه رو می بینم و بی اجازه سیگاری دود می کنم . غذام رو میاره ، سیگارم تموم شده . یه دختر پسر میان تو و چند تا سیخ جیگر و خوش گوشت و خوئک اجاره می کنن و می برن . فکر کنم اگه بال هم داشت می بردن . طعمش عالیه . بهترین غذایی نیست که تا حالا خوردم ، بهترین طعمی نیست که تا حالا چشیدم ولی خب اگه بازم بیام رامسر حتمن میام پیشش . غذام رو تموم می کنم و چون سیر بودم و مخلفات دیوانه کننده ش گرسنگی کاذب توم بوجود آورده ، حالت تهوع دارم . شاید اگه قلم و کاغذ همرام بود منم " سارتر " می شدم ... " کارتر " هم نشدیم چه برسه به " سارتر " ...

با کلی خوش و بش و قابل نداره و مهمون ما باش و شما خواهرزاده ی فلانی نیستین و هزار چرندیات دیگه دوازده تومن می سلفه که کاری ندارم می ارزید یا نه ولی ارزشش رو داشت . کارتش رو می خوام که توی کیف پولم نگه دارم تا اگه یه روز یکی رفت رامسر آدرسش رو بهش بدم . چرا انقدر با نوستالژی لجم ؟ چرا قبولش نمی کنم ؟ مهم نیست . هیچی مهم نیست حتی " دوست دارم ، مواظب خودت باش "ی که دیشب برام فرستاد هم مهم نیست .مثله زخم جذام می مونه ، عشق رو می گم ...

سراغ آژانس رو می گیرم . سوار می شم . تا ویلا دو تومن می گیره . تاکسیه سه تومن گرفت . پوزخند می زنم . فکر می کنه به سر طاسشه ، تا آخر مسیر اخماش تو همه . خیلی هم با سرعت می ره . چند تا فحش آبدار هم میده . خیلی زور می زنم دوباره نخندم . جلوی در ویلا پیدا می شم . شرجیه . هوا رو نمی گم ، رابطه م با اونی که توی ویلا منتظره و من اهمیتی نمی دم که چی میشه . چاره ش یه گل سرخه و یه فدایت شوم تصویری . اما اگه برم تو و مثله دفعه ی قبل اشک توی چشاش حلقه زده باشه چی ؟ می رم لب دریا . ویلا رو ولش می کنم ، کسی که دوستم داره رو ولش می کنم و جلوی دریا که برخلاف اقتضای داستان مواج و دم غروب هم نیست می ایستم و سیگار و آی پادم رو در میارم و برخلاف اقتضای داستان که باید لئونارد کوهن گوش بدم ، اوزی آزبورن گوش میدم و خیره می شم و برخلاف اقتضای داستان نه به افق های دوردست بلکه به اون دو تا ماشین شاسی بلندی که صندوقشون رو دادن بالا موزیک رو بساط کردن و با هم می رقصن .

دستهاش رو احساس می کنم که حلقه شدن دور گردنم . سیگارم رو میندازم تا بتونم دستش رو لمس کنم - که کاش می شد آی پادم رو بندازم - و بر می گردم می بینم اشک توی چشماش حلقه زده .

" شاید نفهمیدی که من

بی اون که تو چیزی بگی

سپردمت دست خدا که بی خدافطی نری "


هرمنوتیک :

* عشق لرزه ، اریک امانوئل اشمیت

* کلافه ، یادگاری ، سیاوش قمیشی

* پیکان ، ساعت 25 شب ، رضا یزدانی

* مجموعه غزلیات حسین منزوی ، غزل شماره ی 31

* تایتل : نام فیلم و فیلم نامه ی  کریستف کیشلفسکی