نیم نقد و نگاهی به فیلم 2001:یک ادیسه فضایی (A Space Odyssey)

تازه ها

نیم نقد و نگاهی به فیلم 2001:یک ادیسه فضایی (A Space Odyssey)

نظرات ()

ادیسه فضاییخوشحالم که فیلم "2001: یک ادیسه فضایی" رو قبل از مردنم دیدم؛این فیلم فراتر از یه فیلم علمی تخیلی معمولیه؛ اول از موسیقیش بگم که قطعه "دانوب آبی" از یوهان اشتراوس منو کشت و همینطور قطعه "چنین گفت زرتشت" از ریچارد اشتراوس که هر دوی این قطعات،به عمد و به جا توسط کوبریک از موسیقیهای قدیمی انتخاب شدن؛ کسایی که کتاب "چنین گفت زرتشت" از نیچه رو خونده باشن، بهتر میتونن فیلم رو برای خودشون هضم و جذب کنن؛چون همونطور که ریچارد اشتراوس تفکرات نیچه در اون کتاب رو به موسیقی ای به همون نام تبدیل کرد،کوبریک هم با الهام از این کتاب، فیلمی جاودان ساخت که گرد و خاک جرئت نکنه روش بشینه؛ تک تک نما ها با معنیه و با وسواس خاص کوبریک گرفته شده؛ من اون کتابو نخوندم و فیلم هم کم دیالوگ و سنگینه؛ قبول؛ ولی خود کوبریک در مورد این فیلم میگه: " شما آزادید هر طور مایلید در مورد مفاهیم فلسفی و تمثیلی فیلم قضاوت کنید؛من نمیخوام یک خط کلامی برای فیلم ارائه کنم که هر تماشاگری احساس کنه که اگر چنین خطی رو دنبال نکنه،نکته فیلم رو از دست داده" ؛در بخش اول فیلم،یعنی "ظهور انسان" به دوران حضور اولیه بشر به شکل میمون های انسان نما به روی زمین برمیگردیم؛ یعنی زمانی که انسان در قالب حیوان حتی نمیدونست که هست(کما اینکه هنوزم بعضیا نمیدونن)؛ بیابون ها وحشت آور و انگار بی انتها هستن؛ انسان نما ها گیاه میخورن، توسط پلنگ شکار میشن و بر سر تصاحب یک چشمه درگیرن؛ بی وقفه شب میشه و روز میشه تا روزی لوح سیاه و جادویی که مشخص نیست از کجا میاد، به روی زمین ظاهر میشه و اینجاست که داستان کنجکاوی،رشد و معرفت نوع بشر آغاز میشه؛ میمون ها با احتیاط و تعجب به اون نزدیک میشن و با الهامی که از لوح بهشون میشه، تیکه استخوانی رو به عنوان سلاح کشف میکنن و به دنبال تصاحب چشمه یا قدرت برمیگردن؛ اونا اونقدر از این کشف به وجد میان که با پرتاب استخوان به هوا، کوبریک یکی از معروف ترین جامپ کات های سینما رو میسازه؛ تصویر به سفینه فضایی در 4 میلیون سال بعد کات میشه که شباهت هندسی به استخوان داره. رابطه استخوان با سفینه قابل درکه؛ میمون ها انسان شدند و به فضا هم رسیدن؛ولی در وصف محدودیت اونها همین بس که شهر کوچیکی که در فضا ساختن و دور زمین میچرخه،از نظر هندسی به شکل چرخ هست؛یعنی یکی از اولین اختراعات انسان؛پیشرفت تکنولوژی عادی نشون داده میشه؛مهماندارای سفینه در حال حرکت به سمت ماه،کاراته نگاه میکنن؛و این پیشرفت حتی به مسخره هم گرفته میشه؛چرا که وقتی انسان ها روی کره ماه دوباره به لوح جادویی برمیخورن، با اون عکس دسته جمعی میگیرن؛با دریافت سیگنال هایی از دوردست،همونطور که انسان با راهنمایی لوح به نزدیک ترین سرزمین یعنی ماه کشیده شده بود، سفینه ای رو به سمت مشتری راهی میکنه که ببینه اونجا چه خبره و بخش دوم فیلم یعنی "ماموریت مشتری" شروع میشه؛کنترل سفینه تماما به عهده یه سوپرکامپیوتر به نام هال 9000 گذاشته شده و جالب اینکه این سوپرکامپیوتر که احساسات رو هم تا حدودی پردازش میکنه، مجموعه ای از صفات بد که از انسان بهش به ارث رسیده مثل دروغ، حیله،قدرت طلبی و خشونت رو با هم مخلوط میکنه و کار دست سرنشینای سفینه میده...اینجاست که تکنولوژی مایه وحشت میشه؛ انسان باید به نبردش بره و به آواز ها و التماس هاش هم توجه نکنه؛با رسیدن به اطراف مشتری یه مطلب قابل پیش بینی معلوم میشه؛ لوح جادویی اطراف مشتری در فضا غوطه وره و میخواد انسان رو به بخش پایانی فیلم یعنی " آنسوی بی نهایت " پرتاب کنه؛ دیگه باید کمربندارو بست و پلک نزد؛(چقدر توضیح انتهای این فیلم سخته)؛ از اینجا به بعد انسان گامی به سوی ابدیت بر میداره و با عبور از مسیر بی نهایت،غرق در حیرت، نور و رنگ از بعد زمان و مکان خارج میشه و با پوستی چروک شده که طاقت این همه شگفتی رو نداره، به ایستگاه آخر میرسه که هیچ نشونی از تکنولوژی درش دیده نمیشه و به فضای خونه های قدیمی شباهت داره؛انگار که انسان به اصل خودش برگشته؛ مسافر ما در این خونه با دیدن خودش در جایگاه های مختلف فرسوده میشه؛ در خودش فرو میره و در بستر مرگ می افته و ناگهان لوح جادویی دوباره ظاهر میشه؛ انسان در یک قدمی کامل شدن، دستش رو به سمت لوح دراز میکنه و با تسلیم شدن در برابر عظمت هستی و اقرار به نادانی، در کمال شگفتی تبدیل به نوزادی میشه که در قالب دیگه ای دوباره متولد شده؛حرکت دوربین در این لحظه به عمق لوح سیاه، کار بسیار هوشمندانه ای از کوبریک هست و میتونه چکیده ای از فیلم باشه؛ نوزاد غوطه ور در فضای بی انتها، انگار با کوله باری از تجربه و علم با تعجب به زمین و ساکنان اون نگاه میکنه؛ از خود قبلیش در حیرته و زمین براش بیگانه  ستجمله نیچه در کتاب "چنین گفت زرتشت"، اینجا گفتن داره:
"انسان رشته ای است بین حیوان و ابرانسان؛ طنابی بر فراز پرتگاه"
دیالوگ برگزیده این فیلم هم به نظرم به اون سوپر کامپیوتر موذی در سفینه تعلق داره که خطاب به انسان میگه.
هال 9000: "میدونم که خوب عمل نکردم؛ولی بهت تضمین میدم که به وضعیت نرمال برگردم...ممکنه منو از کار نندازی؟...من می ترسم..." 

2001:یک ادیسه فضایی (1968)