نیم نقد و نگاهی به فیلم مخمصه (Heat)

تازه ها

نیم نقد و نگاهی به فیلم مخمصه (Heat)

نظرات ()

میخوام در مورد یکی از بیست فیلم برتری که تا الان دیدم یخورده بنویسم؛ فیلم "مخمصه" رو با شدت دوست دارم؛ باید قبل از هر چیز به این سوال جواب بدم که اگه توی این فیلم شاهد تقابل دو غول بازیگری نبودیم، بازم به این فیلم اینقدر علاقه داشتم یا نه؛باید بگم که مسلما حضور دو تا از بهترینای سینما در تمام دوران در این فیلم، تاثیرگذاره؛ ولی واقعا همش این نیست؛ این دو در سال 2008 هم در فیلم "قتل عادلانه" مقابل هم قرار گرفتند؛ ولی این کجا و آن کجا که فقط باعث مکدر شدن خاطره سال 1995 شد؛ پس این علاقه فقط به خاطر بازی فوق العاده عمیق دنیرو یا جادوی همیشگی پاچینو نیست؛ به نظرم این فیلم از اون فیلمایی هست که تمام المان هاش با همدیگه به شدت سازگار هستند و همه اینا دست در دست هم این اثر رو تبدیل به یه شاهکار کم نقص کرده؛ عواملی مثل آغاز فیلم، شخصیت پردازی و ارتباطی که مخاطب با توجه به جامعه با فیلم برقرار میکنه ، موسیقی، بازیگری، کارگردانی، فیلمبرداری، پایان فیلم و... همه و همه از بهترین جنس های موجود سینما هستند؛ نیل مک کالی در نقش یک سارق فوق حرفه ای و انسانی درونگرا در بدو ورودش به فیلم و پیاده شدن از مترو، هر مخاطب ریز بینی رو با خودش همراه میکنه و با گذر از محیطی دردآور در اورژانس بیمارستان که نمایشگر چکیده و ماهیت فیلم هست، یکی از سرقت هاش رو پایه ریزی میکنه. در سمت دیگه سروان هانا پلیسی دقیق و با پشتکار رو داریم که با وجود زندگی متزلزل و ازدواج چندمش، خودش رو وقف کارش کرده و به محض این که زندگیش کمی به سمت صمیمیت پیش میره، احضار میشه و باید به کارش برسه؛ میشه تصور کرد که رویارویی این دو نفر که هیچکدوم حاضر به برداشتن یک قدم رو به عقب نیستند،ممکنه به کجا بکشه؛ سرسختی این دو در سکانس معروف رستوران به وضوح دیده میشه.

سکانس رستوران مثل تمام سکانس های دیگه این فیلم، بسیار تاثیرگذار و میخکوب کننده س؛دیالوگ هایی که رد و بدل میشه به خوبی نشون میده که هر دوی اینها چقدر در کارشون مصمم هستند و تا اونجا پیش میره که سارق حتی با تهدید پلیس به برگشتن به زندان هم پس از گفتن اینکه "من هرگز به اونجا بر نمیگردم"، به این جمله قناعت نمیکنه و پلیس رو تهدید هم میکنه: "درسته که الان رو در روی هم هستیم؛ ولی اگه سر راهم سبز بشی، حتی یک ثانیه هم به خودم تردید راه نمیدم"؛ مک کالی در اینجا به روشنی میگه که طالب یه زندگی بی دردسر و معمولی نیست؛ این فیلم برای خیلی ها ترازویی برای سنجش توانایی این دو بزرگ سینما هم هست و سکانس رستوران هم به این مساله دامن میزنه و یکی از بحث هایی که با دیدن این فیلم واسه عده ای از سینما دوست ها ایجاد میشه، این هست که کدوم یکی از این دو بازیگر بهتر بودند؟ این قضاوت از حوزه تخصص من خارجه؛ ولی با توجه به اطلاعات ناقصم و با وجود علاقه خاصم به دنیرو نظرم اینه که هر دو بهترین نمایش رو داشتند؛ اینجا یه کلاس بازیگری هست و این دو بازیگر با داشتن دو سبک متفاوت بازیگری در این فیلم، هر دو یکی از بهترین بازی هاشون در سینما رو در این فیلم به نمایش میگذارن؛ آیا میشه نیل مک کالی رو دوست داشت و براش نگران شد؟ بله میشه؛ این آدم در عین خشونتی که از جامعه بهش رسوخ کرده، معرفتی هم داره که جز اصول زندگیشه؛ مثلا به محض اینکه در کافه متوجه میشه که در مقابل زنی که میخواد بهش نزدیک بشه، زیاده روی کرده، عذرخواهی میکنه و باهاش صمیمی میشه و یا نمونه های دیگه این معرفت رو میشه در وساطت در زندگی خصوصی دوستش برای حل مشکلاتشون دید؛ و یا احساس مسئولیت نسبت به دوستش پس از تیر خوردن در صحنه زد و خورد با پلیس و نجات سخت رفیقش از صحنه درگیری؛ سروان هانا هم فارغ از اینکه پلیسه و داره وظیفه ش رو انجام میده، آدم مسئولیت پذیریه و برای مثال نگرانی ای که برای دختر خوانده ش داره ستودنی هست؛ در خوبی این مرد همین بس که اقدام به خودکشی دختر خوانده ش در خونه اون صورت میگیره و نه در خونه مادر و پدر واقعیش؛ پس میبینیم که هر دوی شخصیت های اصلی این فیلم به اندازه کافی خوب هستن که مارو به شک و تردید برای طرفداری ازشون بندازه و به نظرم این نکته یکی از علت های اصلی گیرایی بالای این فیلم هست و این کار رو از کلیشه ها دور نگه میداره.

کارگردان در این فیلم جامعه مسمومی رو ترسیم میکنه که خروج انزجار و خشم از دلش، یه مساله بدیهی هست؛ برای مثال نگاه کنیم به مردی که تازه از زندان آزاد شده و شغلی در رستوران پیدا کرده و راه راست رو پیش گرفته؛ این مرد همسری همدل و فهیم داره که با وجود اینکه نتونسته زندگی مجللی براش فراهم کنه، اون زن بهش افتخار میکنه و در مقابل میبینیم که کارفرمای ابله این مرد که به هیچ چیز جز منفعت خودش فکر نمیکنه، چجوری باهاش رفتار میکنه و باعث بازگشتش به مسیر خلاف میشه؛ اینجا باید اذعان کرد که جامعه یکی از مقصرها و منابع اصلی خشونت، جرم و جنایت هست. صحنه های درگیری با پلیس در سرقت آخر، مثال زدنی هست و از منابع آگاه گزارش شده که این صحنه ها در کلاس های درس افسران پلیس تا سال ها نشون داده میشده و شاید هنوز هم میشه؛ خوبه که تصور کنیم که اگر مک کالی نمیرفت به هتل و اون موش عقده ای که سرقت بزرگشون رو لو داده بود رو به حال خودش رها میکرد، چی میشد؛ راحت فرار میکرد و مشکلی هم براش پیش نمیومد؛ ولی نه؛ مک کالی آدمی نیست که با ذلت زندگی کنه و یه عمر چهره و کار اون موش و به راه افتادن اون کشتار رو برای خودش تداعی کنه و عذاب بکشه؛ با این که میدونست که احتمال داره که اونجا گیر بیوفته و کشته بشه، رفت که کار موش رو یکسره کنه و بهش گفت:"منو نگاه کن،منو نگاه کن...منو نگاه کن"؛ یادمونه که مک کالی با توجه به کارش، فلسفه ای برای خودش انتخاب کرده که "به هیچ چیزی وابستگی نداشته باش و ظرف سی ثانیه از مخمصه فرار کن"؛ نهایتا میبینیم که زنی که به عنوان همراه زندگی انتخاب کرده بود هم به شکلی دردناک در میان بهت و حیرت زن، مشمول این فلسفه شد.

امان از پایان این فیلم؛ از اونجایی که اعتقاد دارم که پایان فیلم قسمت فوق العاده مهمی از فیلم محسوب میشه و مایکل مان هم در لحظات آخر این فیلم بمبی اتمی منفجر میکنه؛ باید اعتراف کنم که یکی از دلایل محکمی که برای علاقه به این فیلم دارم، پایان کم نظیرش هست؛ اینجا مک کالی جمله رستوران رو تکرار میکنه: "بهت گفتم که من به زندان برنمیگردم" و اطمینانی که در یک قدمی مرگ هم همراه خودش داره رو به رخ سروان هانا میکشه؛ در این نقطه، پلیس و سارق در فضایی سازگار با ماهیت فیلم، دست در دست هم میشن و به نظرم یکی از ده پایان برتر تاریخ سینماست؛نمیفهمم چجوری میشه این فیلم رو دوست نداشت؟این هم دیالوگی از سکانس رستوران:

مک کالی: "من هیچ وقت به اون زندان برنمیگردم"
سروان هانا: "پس با پلیس درنیوفت"
مک کالی: "من هرکاری که به صلاحم باشه انجام میدم؛ تو هم کار خودتو بکن؛ سعی کن جلوی آدمایی مثه منو بگیری!"

مخمصه (1995)