تئاتری ترکیده

تازه ها

تئاتری ترکیده

نظرات ()

سارا کین


 
سارا کین در حد اُوِردوز قرص خورد. معده¬اش در یک بیمارستان شستشو داده شد. به خانه برگشت، اما دوباره او را به بیمارستان بردند. در آنجا بندهای کفش¬اش را درآورد و خودش را در توالت حلق آویز کرد. در طول چند سال او چهار یا پنج نمایشنامه نوشت. روزنامه¬ها و رادیو اولین نمایشنامه او «ترکیده» را وحشیانه مورد حمله قرار دادند. تلویزیون اصلا به آن اشاره¬ای نکرد، در حالیکه حوادثی که در ترکیده اتفاق می¬افتاد از همان دست ماجراهایی بود که مدام از برنامه¬های خبری تلویزیون پخش می¬شود. تلویزیون با حوادث سروکار دارد، نه با معنی آنها. تنها زمانی با مقوله فرهنگ کار دارد که بتواند از آن محصولی تسکین دهنده برای مشتریانش در آورد.
دو دسته نمایشنامه¬نویس وجود دارد. دسته¬ی یکم کسانی هستند که با حقیقت، بازی¬هایی نمایشی می¬کنند. برخی خیلی بد این کار را انجام می¬دهند، برخی خوب و نمایشنامه¬هایشان حتی جالب توجه باقی می¬ماند. دسته دوم نمایشنامه¬نویسانی هستند که حقیقت را دگرگون می¬کنند. یونانیها و شکسپیر این کار را کردند. مولیر این کار را در اثر شگفت آور مدرن و متوازن اش «مردم گریز» انجام داد. راسین تقریبا با محدود کردن شوق دیوانگی در ساختارهای قرص و محکم¬اش به این رسید، شوقی که برای شناسایی خود باید آزاد و رها شود. بوشنر با نگاه به عدالت از دید چوبه دار این کار را انجام داد. با تماشای تنها نیمی از «ترکیده»، آن هم در یک سالن نیمه خرابه با امکانات تولیدی ناکافی، فهمیدم حقیقت دگرگون شده. اغراقی در کار نیست. ترس و وحشتهای این قرن هیچ تغییری در حقیقت بوجود نمی¬آورند، تنها پایان آن را ترسیم می¬کنند و ما می¬توانیم بی آنکه چیزی از آنها بیاموزیم به راه¬مان ادامه دهیم.
«ترکیده» حقیقت را تغییر داد، چون این نمایش ابزارهایی را تغییر داد که ما برای درک خود داریم. این نمایشنامه شیوه-ای جدید برای دیدن حقیقت را به ما نشان داد، و وقتی ما حقیقت را از آن دریچه تماشا کردیم حقیقت تغییر کرد. انیشتین حقیقت طبیعی را دگرگون کرد- ما تفاوت آنرا درک کردیم و حالا بمبهای متفاوتی داریم. درام¬های نوع دوم حقیقت بشر را متحول می¬کنند. این نمایشنامه¬ها تقاضایی برای ما ایجاد می¬کنند. یا باید آنرا بپذیریم و به آن واکنش نشان دهیم و یا آنرا رد کنیم و پشت گوش بیاندازیم، در هر صورت با هر عملی، ما خودمان را تعریف می¬کنیم.
نمایشنامه¬های نوع دوم با نتیجه¬ی نهایی تجربه¬های انسان روبرو می¬شوند، از این رو ما می¬توانیم به دنبال درک چیزی باشیم که انسان نامیده می¬شود و این¬که چه طور انسان¬ها چیزی به نام انسانیت را خلق می¬کنند. درگذشته نتیجه¬ی نهایی جنبه فردی داشت. یونانی¬ها خدایانشان را روی صحنه تطمیع می¬کردند. شکسپیر ارواح و ژوپیتر را روی سن آورد. راسین کارش مربوط به نظم و مقررات مدنی بود و در جایی که دیوانگی از حد می¬گذشت، به سمت خدا برمی¬گشت. مولیر وابسته به انسانیت بود. بوشنر نیاز داشت وارد شکاف بین علم و رومانتیسیم، منطق و تخیل شود.
درام نتیجه نهایی¬اش را با آیین در اشتراک است. آیین همان نمایش است که ادعا می¬کند حقیقی ست. هدفش از این کار در دست گرفتن هر چه موثرتر حقیقت است. خالق مرده است و ما همچنان با شبح¬اش زنده¬ایم. ایمان در حد تعصب، خرافه و فتنه انگیزی نزول کرده زیرا ایمان و منطق راه¬شان را برای همیشه از هم جدا کرده¬اند. آیا تئاتر هم مرده است؟ اگر مرده باشد، پس بشریت هم مرده است. دیگر نمی¬توانیم فرجام کار را شخصی کنیم. هیچ الهه و روح مقدسی نگهبان قرن بیستم نبوده است. توده¬های انبوه کشته¬شدگان را نمی¬توان شهید نامید، بلکه آنها تنها باطله¬های علم و تعصب اند. آیا می¬توان آنها را شهدای راه منطق دانست؟ نه، اگر درام مرده باشد.
برایم حیرت آور بود وقتی دیدم خیلی از کاراکترهای نمایشهای من خودکشی کرده¬اند، اغلب اوقات هم در حالتی کاملا شبیه سارا کین و با بند کفشهای¬شان. ما کفشهایمان را برای سفر کردن می¬پوشیم. چه سفری¬ست که خود را برای¬اش از بند کفشهای¬تان آویزان می¬کنید، رگهای¬تان را می¬زنید و خود را به آتش می¬اندازید؟ این مواجهه با سنگدلی و تیره روزی هاست.
درام مدرن از نوع دوم باید با سنگدلی روبرو شود. این فرجام نهایی است. چیزی که نمی¬تواند با خدایان و یا ارواح عصر جدید شخصی شود و جنبه فردی به خود بگیرد. ابزورد هم نمی¬تواند باشد، چیزی که تنها قصد و هدف انسان را تنزل می-دهد. این حتی به فناپذیری ما هم ربط ندارد، زیرا مرگ ما تنها حادثه¬ای خرد و ناچیز در تاریخ است. چیزی متعالی هم نیست. هیچ معنایی ندارد. منطق¬اش این است: این کار را بکن آن اتفاق می¬افتد. پس در مواجهه با آن است که ما کاملا تعریف می¬شویم و معنی می¬یابیم. معنای خود را رد یا اثبات می کنیم. یا با نیهیلیسم و ابتذال آن فاسد می¬شویم یا انسانیت خود را می¬سازیم.
قصد و هدف درام رودررو شدن با نتیجه نهایی است. آیا درام ما می¬تواند چنین کند و یا فاسد شده است؟ متوجه شده¬ام که کاراکترهای نمایشنامه¬های من از خود برای مواجه شدن با سنگدلی و تیره¬روزی¬ها استفاده می¬کنند- چنان که اگر می¬خواستم این کار را با خود نکنند، آن را به سر من می¬آوردند. چیز عجیبی نیست، خیلی هم ساده است. من زمانی شروع به نوشتن کردم که بازیگران بزرگ آثار کلاسیکی را اجرا می¬کردند که برای دویست سال تمرین شده بودند. سنت، نه تنها اجراها را به بن بست نرسانده بود بلکه آنها با جنگها، انقلاب¬ها و حتی ابتذال نمایش¬های معاصری که همان بازیگران در آنها بازی می¬کردند، جان تازه گرفته بودند. بشر هنوز در بازار زنده بود. بازیگران هنوز یاد نگرفته بودند رودررویی با فرجام نهایی را چه طور به ابتذال بکشند. شاید امروز بازیگران بهتری وجود داشته باشند- اما دیگر بازیگر بزرگی نمی¬بینید. آنها دیگر اجازه ندارند تا تجلی و ظهور خود را رقم بزنند. این روزها همه چیز خیلی نمایشی و مکارانه و قلابی است، همه چیز دلال مآبانه است. آرتو گفته بود کسی نمی¬تواند در فیلمی بازی کند و شرمسار نباشد. تلویزیون آن را بدتر هم کرده. تلویزیون و سینما زندگی ما را به سخره گرفته¬اند و به ابتذال می¬کشانند- و به طور فزاینده تئاترمان را هم مبتذل می¬کنند. بازار فاسد شده است. دیگر نمی¬دانیم که یک درام چیست.
سارا کین نمایشنامه¬نویسی از نوع دوم بود. مواجهه با سنگدلی¬ها نمایشنامه¬های او را خلق کرد. آیا او- یا نمایشنامه-نویس درونش- به این آگاه بود که نمی¬تواند به مواجهه¬اش ادامه دهد؟ جامعه و تئاتر ما مخالف آن است. ما باید مصرف کنیم تا اقتصاد برقرار بماند، تا تنها زندگی¬ای که زور می¬زنیم تصورش کنیم برقرار بماند. اما نیاز به مصرف، میل به انسانیت و انسان بودن نیست. میل اصلی نیاز به مواجهه با سنگدلی و تیره روزی است. این منطق  موقعیت ماست. اگر با آن مواجه نشویم و به انسانیت دست یابیم، با ما مواجه می¬شود و نابودمان می¬کند. این منطق قرن بیست و یکم است.
در این قرن هر کس- به طور فردی یا جمعی- در زمان¬هایی با سنگدلی روبرو می¬شود. بدون توضیح و روشن سازیِ درام، انسان¬ها پیش از آنکه کار از کار بگذرد متوجه چیزی که بر سرشان رفته نخواهند شد. این ادعایی گزاف در مورد درام نیست. ما در قرن دانش زندگی می¬کنیم اما زندگی مان اشباع شده از درام های سخیف، خشن، احساسی و بی معنی رسانه¬ها. رسانه¬ها خود از این حیث که با مسایل مهم سر و کار دارند از اهمیت برخوردارند، اما آنها این مسایل را با مبتذل کردن¬شان بغرنج¬تر می¬کنند.
سارا کین باید با سنگدلی و تیره روزی ها رودررو می¬شد. شما تنها زمانی می¬توانید این رودررویی را به تعویق بیاندازید که مطمئن باشید این اتفاق زمانی رخ خواهد داد. در غیر این صورت به لغزش می افتید. هر آنچه سارا کین انجام داد، به اختیار خودش بود. اگر او فکر می¬کرد که شاید این رودروریی در تئاتر ما – به خاطر از دست رفتن قوه درک و معنایش- اتفاق نمی¬افتد، نمی¬توانست ریسک به انتظار نشستن را به جان بخرد. در عوض او این [رویارویی] را در همه جا به روی صحنه برد. ابزار او برای مواجهه با سنگدلی، مرگ، یک توالت و بند کفشهایش بود. این¬ها تفسیر او از زندگی و تئاتر بی¬معنا و همین طور خدایان دروغین ما ست.

این مقاله که دوباره توسط ادوارد باند بازنویسی شده، اولین بار در مجله « theatre der zeit» در سال 1999 منتشر شد.