سیر منطقی شخصیت از بیداری تا بیماری جامعه و عصیان قهرمانانه

تازه ها

سیر منطقی شخصیت از بیداری تا بیماری جامعه و عصیان قهرمانانه

نظرات ()

تحلیل کوتاه فیلم راننده تاکسی / taxi driver
ساخته ؛ مارتین اسکورسیزی - با بازی : رابرت دنیرو
نمره : 8/10    ارزش گذاری : ***/4 ستاره
 
 
قبل از نقد؛
راستش در یکی از سایت های معروف دانلود فیلم، کامنت های زیادی مبنی بر مزخرف بودن و چرت بودن فیلم شاهکار "taxi driver" خواندم و خونم کمی به جوش آمد! و این انگیزه ای شد تا این یادداشت را کاملا خطاب به این دوستان که این نظر را دارند نوشته و انگیزه ای در آن ها به وجود آورده تا به فیلم تگاهی دیگر داشته باشند و همینطور کمکی برای بهتر فهمیدن اثر.

فیلم "راننده تاکسی" علاوه بر اینکه مینوانیم با توالی کلیه پلان ها به شخصیت پردازی قهرمان فیلم دست یابیم، توانسته با برجسته کردن چند سکانس کلیدی و مهم آن به بسیاری از نکات مرموز اثر دست یافته و به درک کلی از فیلم برسیم. به خصوص که این گذر زمان نزدیک به 40 ساله و تغییر نسل و فضای آمریکا از 1976 تا 2015 مانع از آن شده است تا با حال و هوای فیلم در این روزگار مدرن و پیشرفته ارتباط برقرار کنیم. و به طور قطع وجود آن همه فساد اجتماعی و اخلاقی آمریکای 97 در فیلم برای تماشاگر امروزی غریب به نظر خواهد آمد و سد ارتباط مخاطب با این فیلم خوب خواهد شد.
تحلیل و نقد : 
فیلمسازان وطنی علاقه مند به مقوله نمادپردازی بهتر است شخصیت تراویس و شب بیداری ها و تم کم خوابی اش را بارها تماشا کنند تا ببینند که چگونه اسکورسیزی از دل یک پروسه عظیم شخصیت پردازانه، نماد میسازد و این کم خوابی را به بیداری شخصیت قهرمان فیلم در دل جامعه تبدیل میکند. ساخت نماد آسان نیست و یک پروژه شخصیت پردازانه و گاهی فضاسازی نیاز دارد و از روی هوا نمی آید و نه از زیر زمین، بلکه تنها زیست بر روی زمین است که نماد میسازد. نمادپردازی یک پروسه شخصیت پردازی در فیلمنامه نیاز دارد که در فیلم "راننده تاکسی" به وسیله دیالوگها، نریشن، نماها، کلوزآپها و اکستریم کلوز از چشمهای رابرت دنیرو پدید آمده است.

تراویس در نریشن ها بسیاری از نکات شخصیتی خود را فاش میسازد و به راحتی به مخاطب باهوش عرضه میکند. مخاطبی که به فیلم دل داده است و صد در صد حواسش جمع است. {نریشن اول} : دوربین همینطور که از فضای اجتماعی شهرهمراه با باران می گیرد، تراویس میگوید : "شبا هر جونوری بیرون میاد. خودفروش ها، گداهای بیچاره، عوضی های زنونه پوش، اواخواهرها، قاچاقچی ها و معتادها. تهوع آوره بی شرف ها" دوربین به زمین خیس تاکید میکند. تراویس میگوید "یک روز یک بارون حسابی میاد و همه شون را از کثافت پاک میکنه!" تراویس حتی از تبعیض نژادی هم در نریشن اول صحبت به میان آورده است. 
نریشن ها به کلی توضیح وضع جامعه هستند و چیزهایی که تراویس را عصبی کرده و به آن عصبان (آنارشیستی) آخر تبدیلش میکند. یا رابطه اش با عشقی که در نریشن مربوط به رابطه عشقی خود با شخصیتی که "جودی فاستر" بازی میکند، سیر چگونگی تنهایی اش را و اینکه چرا زن ها با وجود صداقت بی شیله پیله اش او را نادیده می گیرند. 
نریشن دوم "تاکسی رو که برمیگردونم به گاراژ، مجبورم کثافاتشون رو از روی صندلی عقب پاک کنم. بعضی شب ها حتی باید خون شون رو هم پاک کنم". در نریشن سوم که در رابطه با آشنایی با دختری که دوستش دارد صحبت به میان می آید وجود عنصر رقابت انتخاباتی سناتور تراولیس به گونه ای تاکید میشود در سکانس های بعدی وقتی با دختر و آن فضای ستاد انتخاباتی آشنا میشویم و یا ملاقات تراویس با سناتور "پلنتاین" در تاکسی و دیالوگی که بینشان برقرار میشود، به نوعی با انتقادات فیلمساز به نوع اداره کردن کشور و سیاست مرسوم آن زمان روبرو میشویم و این به هیچ وجه به شخصیت تراویس مربوط نمیشود چون همانگونه که چندبار در دیالوگ می گوید "من اهل سیاست نیستم" و روی آن تاکید میشود نشان از آن دارد که تراویس علم راهکار مدیریتی برای حل بحران اجتماعی کشورش را ندارد و از همین روی راحت ترین و دم دست ترین راه را برگزیده و خود دست به کار شده و به یک شورشی تبدیل میشود. این روند کاری میکند تا کلیه مسیرآخر و واکنش آنارشیستی پایانی کاملا منطقی به نظر آید. 
اساسا نریشن ها کلید هایی هستند برای کنش و واکنش های بعدی و همینطور شناخت شخصیت و اینگونه است که درام را راه می اندازد. به طور مثال با نریشن "من خیلی تنهام، من تنهاترین بنده خدا هستم" عنصر "تنهایی" در تراویس برجسته میشود و با مرور دوباره فیلم، تماشاگر به راحتی پلان هایی که بر روی تنهایی تراویس فوکوس شده بود را میبیند و این روند ما را با این شخصیت همراه می سازد و به شدت همذات پنداری ما را با قهرمان برمی انگیزاند. پلان های نشستن روبروی تلویزیون و تماشای فیلمهای عاشقانه و رقص هم به گونه ای دیگر منطق خود را می یابند.

علاوه بر نریشن، عنصر دیالوگ در فیلم بسیار کارکرد هنری از منظر زیبایی شناسی به فیلم داده است. به طور مثال دیالوگ آن مسافر مردی که قصد کشتن همسر خیانتکار خود را دارد بسیار دردناک و به یاد ماندنی است "اون زن رو میبینی توی اون خونه؟ اون همسرمه اما اونجا خونه من نیست!" . 
برای فرم فیلم و کارگردانی و بازیگری این فیلم، دوستان منتقد بسیار نوشته اند و خوب هم نوشتند و دیگر در این تحلیل فرصت بازگویی انها نیست. نکته دیگری که به نظرم درباره این فیلم کمتر نوشته شده است موسیقی شاهکار آن است. نه تنها نوع موسیقی بلکه جای استفاده بسیار دقیق و زمانبندی شده آن شاهکار است. انگار موسیقی بر مبنای نماها نوشته شده و به نوعی موسیقی گذاری در فیلم اتفاق افتاده است. به طور مثال : دوربین وقتی نمای کلوز یا اکستریم کلوز چشمهای تراویس "رابرت دنیرو" را می گیرد، موسیقی آرام و دیسپلینه ای به گوش میرسد و یلافاصله با تغییر نما از درون تاکسی به بیرون و نماهای نگاه تراولیس به جامعه و رفتارهای اجتماعی پیرامونش موسیقی به سرعت با ریتم تند و گاه خشن تغییر می یابد. 
در مجموع این فیلم یکی از شاهکارهای تاریخ سینماست و بهترین اثر "اسکورسیزی" است. نگارنده در کل از اسکورسیزی خوشش نمی آید و تنها دو فیلم خوب از این فیلمساز میشناسد. یکی شاهکار "راننده تاکسی". دیگری فیلم خوبی به نام "کازینو". 
از همین روی از دوستان علاقمند به سینما عاجزانه میخواهم این فیلم را مانند دیگر اثار اسکورسیزی در نظر نگیریند و با یک نگاه جدی تری به فیلم، شانس لذت از اثر را ازخود دریغ نکنند.