نقد فیلم: مد مکس: جاده خشم (جورج میلر) / عصر یخبندان (مصطفی کیایی)

تازه ها

نقد فیلم: مد مکس: جاده خشم (جورج میلر) / عصر یخبندان (مصطفی کیایی)

نظرات ()


مد مکس: جاده خشم (جورج میلر)

آریان گلصورت

جنون پساآخرالزمانی وسط بیابان

هیاهویی برای هیچ! 

http://thisisinfamous.com/wp-content/uploads/2014/08/mad-max-fury-road.jpg 

حدود سه دهه پیش جورج میلر استرالیایی با ساخت اکشن پسا آخرالزمانی مد مکس (1979) توانست نام خود را بر سر زبان‌ها بی‌اندازد و بازیگر جوان آن فیلم یعنی مل گیبسون را به یک ستاره بزرگ بین‌المللی تبدیل کند. حالا و پس از گذشت چندین سال و با این‌که ستاره بخت گیبسون مدتی است که افول کرده، به نظر می‌رسد میلر هم‌چنان هیجان و اشتیاق خود را نسبت به دنیای دیوانه‌وار مد مکس از دست نداده و این بار با یک بازیگر جوان و توانمند دیگر به نام تام هاردی به بیابان‌های مخوفی که محل انتخاب میان بردگی و مبارزه است برگشته تا فیلمی مملو از تعقیب و گریز و با حال و هوای فانتزی را پیش روی مخاطب قرار دهد. مد مکس: جاده خشم (2015) نه دقیقا ریبوت فیلم اول به حساب می‌آید و نه به نوعی دنباله آن است. میلر تلاش کرده تا حد امکان مولفه‌های اصلی نسخه دهه هفتاد را در این فیلم حفظ کند و علاوه بر به روز رسانی برخی از ایده‌های مضمونی‌اش، از نظر فنی نیز سطح کارش را ارتقا دهد. هدفی که می‌توان گفت با کمک پیشرفت ابزاری و تکنیکی سینما در این سال‌ها و بودجه بیشتری که در اختیار سازندگانِ فیلم قرار داشت، تا اندازه زیادی در رسیدن به آن موفق عمل کرده است. مد مکس: جاده خشم یک اکشن خوش ساخت و هیجان انگیز است که طبق انتظارات فضاسازی غریب و منحصر به فردی نیز دارد. فیلمی که صحنه‌های حادثه‌ای‌اش بی‌امان و پشت هم از راه می‌رسند. حوادثی که از همان ابتدا آغاز می‌شوند و ما تنها لحظاتی در طول فیلم میان تراکم انفجار و آتش فرصت تنفس پیدا می‌کنیم. این یعنی مد مکس می‌تواند برای طرفداران سینمای اکشن تجربه‌ای جذاب باشد. اما بحث اصلی درست در همین جا شکل می‌گیرد. آیا مد مکس در همین سطح متوقف می‌شود یا چیزی بیش از این‌هاست؟ آیا پشت ظاهر جنون‌آمیز این فیلم جهان‌بینی تازه‌ و پیچیده‌ای قرار دارد و یا همه این‌ها هیاهویی برای هیچ است؟ به طور کلی چرا ما باید از جورج میلر انتظار ساخت یک اکشن هوشمندانه را داشته باشیم؟ دلیل این انتظار را نه در کارنامه حرفه‌ای میلر، که باید در برآیند واکنش منتقدان خارجی در مورد مد مکس: جاده خشم جست‌و‌جو کرد. از زمان نمایش فیلم در حاشیه جشنواره کن تا اکران آن در آمریکا، منتقدان زیادی لب به تحسین این فیلم گشودند و آن را اثری شاخص و سطح بالا توصیف کردند. حتی رای کاربران سایت آی ام دی بی نیز به این فیلم بسیار بالاست. اظهار نظرهایی که قبل از دیدن فیلم باعث شد تا انتظار از آخرین اثر جورج میلر بالا برود. اما هنگام تماشای جاده خشم کمی جا می‌خوریم. نه این‌که فیلم سرگرم‌کننده‌ای نباشد. اتفاقا کاملا طبیعی است که چنین اثری بتواند طیف قابل توجهی از مخاطبان را جذب و به فروش مناسبی نیز دست پیدا کند. اما یک فیلم سطح بالا به چیزی بیش از این‌ها نیاز دارد. امتیازهای تکنیکی و فنی اثر به کنار، قرار هم نیست هر فیلمی را صرفا با ایده‌های مضمونی‌اش قضاوت کنیم. اما مد مکس در پس صحنه‌های حادثه محور خود نمی‌تواند به هیچ عنوان با داستان و شخصیت‌هایش بر مخاطب تاثیر بگذارد. مثلا واقعا چه قدر برای ما مهم است که فیوروسا (شارلیز ترون) و مکس (تام هاردی) بتوانند ایمورتان جو را شکست دهند؟ بله، دیدن آن گیتاریست دیوانه جلوی کامیون در حال حرکت ایده جذابی است. اما این ایده‌های بصری تا چه اندازه می‌توانند برای ما چیزی فراتر از لذت لحظه‌ای و هیجان کاذب رقم بزنند؟ دیدن مد مکس بیشتر به سوار شدن ترن هوایی در شهربازی می‌ماند. همه چیز بلافاصله پس از رسیدن به زمین تمام می‌شود. البته ساخت یک اکشن خوش ساخت و به وجد آوردن تماشاگران با آن به هیچ عنوان دستاورد کمی نیست. اما وقتی چنین فیلمی را تا این اندازه مورد ستایش قرار می‌دهند، آدم دنبال اثری فراتر از یک فیلم مملو از حادثه با ریتم تند می‌گردد و شک می‌کند به این‌که شاید اغلب این ستایش‌های صرفا از روی یک جور ذوق‌زدگی زود گذر باشد. درست که فیلمبرداری، طراحی صحنه و کارگردانی مد مکس در لحظاتی می‌توانند نظر مخاطب را جلب کنند، اما چون حاصل کاری چیزی جز به تصویر کشیدن یک داستانِ نمادین با پرداختی به شدت کهنه نیست؛ به سرعت تاثیر خودشان را از دست می‌دهند. فرم سطح بالا به جهانِ معنایی سطح بالایی ختم می‌شود. در غیر این صورت همه چیز جعلی و بیهوده به نظر می‌رسد. میلر در این فیلم به شکل نمادین به نقد نظام‌های سلطه‌گر و تمامیت‌خواهی می‌پردازد که با نگاهِ قبیله‌ای خود و محروم کردن مردم از منابع طبیعی به نوعی یک برده‌داری راه انداخته‌اند. این تِمی بود که در نسخه دهه هفتاد هم حضور داشت و این‌جا بیش از قبل با مضامین محیط زیستی پیوند خورده است. مد مکس جهانی را به تصویر می‌کشد که به علت کمبود منابع به ورطه نابودی افتاده است. اما این نگاه به شکل بسیار نخ‌نما شده‌ای در فیلم حضور دارد و نمی‌تواند مخاطب را درگیر خود کند. پس می‌ماند همان صحنه‌های نبرد ماشین‌ها در بیابان که باید آن‌ها را همراه با شخصیت‌هایی تک بعدی دنبال کنیم. به همین دلیل هم است که باید پذیرفت مد مکس: جاده خشم نمی‌تواند از سطح مثلا سری فیلم‌های سریع و خشمگین فراتر برود. گیریم ظاهرش متفاوت و با معناتر باشد. چنین فیلمی را نمی‌توان با تفسیرهای گوناگون و اظهار شگفتی از وجوه بصری‌اش مهم‌تر از آن‌چه هست جلوه داد. فقط می‌ماند حضور جذاب شارلیز ترون که شخصیت‌اش به اندازه مکس در فیلم نقش کلیدی ایفا می‌کند. ترون با این فیلم بازگشت به نسبت موفقی داشته و خاطره روزهای خوب‌اش را برای‌مان زنده می‌کند. دیدن او در نقش فیوروسا که پا به پای مکس در جهانِ پر از هرج و مرج فیلم جلو می‌آید بدون شک از مهم‌ترین ویژگی‌های مثبت جاده خشم است. تام هاردی نیز در نقش مکس به همان اندازه که انتظار می‌رفت دیوانه و بی‌اعصاب ظاهر شده. اما با توجه به موفقیت‌های او در سال‌های اخیر و حضورش در چند فیلم مهم جریان اصلی، این فیلم چیزی به کارنامه‌اش اضافه نخواهد کرد. 


عصر یخبندان (مصطفی کیایی)

یک پازل با چاشنی انتقادات اجتماعی

آریان گلصورت

http://www.salamcinama.ir/public/images/usrUploader/movImg/AsreYakhbandan1.jpg

پس از فیلم‌هایی چون ضد گلوله و خط ویژه، مصطفی کیایی تلاش کرد در کنار حفظ مولفه‌های مورد علاقه‌‌اش و ادامه دادن مسیری که از فیلمِ اول خود آغاز کرده، اثری تا اندازه‌ای پیچیده‌تر و با بازی‌های روایی بیشتر بسازد و علاوه بر این، به آسیب‌های اجتماعی مختلفی نیز اشاره کند. حاصل این رویکرد به نسبت جاه‌طلبانه، شد فیلم عصر یخبندان. فیلمی که انسجام خط ویژه را ندارد، اما نشان می‌دهد کارگردان‌اش هم‌چنان می‌تواند در حد و اندازه‌های توانایی‌هایش پیشرفت کرده و از الگوها و کلیشه‌ها برای جذاب تعریف کردن یک داستان و جلب نظر مخاطب بهره بگیرد. البته این موضوع نیز نباید نادیده گرفته شود که سازندگان عصر یخبندان این شانس را داشتند که فیلم‌شان را در دوره‌ای از سینمای ایران اکران کنند که ویژگی‌هایی چون ضرب آهنگ مناسب، قصه داشتن و به سرانجام رساندن آن، کارگردانی استاندارد و استفاده متفاوت از چهره‌های شناخته شده، برای موفقیت در گیشه و جلب رضایت سینماروها کافی به نظر می‌رسند. به هر شکل این فیلمی بود که نشان داد کیایی هم‌چنان در همراه کردن بخشی از مخاطبان با استفاده از نقاط عطف فراوان، ریتم تند و آمیختن درام با ملودرام و کمدی موفق عمل می‌کند و به هر ترتیب این ویژگی در وضعیت آشفته این سال‌های سینمای ما که کمتر محصولی در آن برای تماشاگر ساخته می‌شود، یک امتیاز به حساب می‌آید. به این‌ها اضافه کنید نگاهِ فیلمساز به مفهوم عدالت اجتماعی و نقشِ مردم در شیوه اجرای آن را. عصر یخبندان از معدود آثار سینمایی این مملکت در چند سال گذشته است که قهرمانِ داستان‌اش را از بین افراد عادی انتخاب می‌کند. در حالی که مخاطب ایرانی مدتی است که عادت کرده توسط سازندگان فیلم‌ها نادیده گرفته شود و یا مورد تحقیر قرار بگیرد. بنابراین کاملا طبیعی است که چنین اثری، به یکی از فیلم‌های شاخص اکران تبدیل شود. فیلمی که در حال حاضر و در میان تعداد فراوان آثار نازل، می‌تواند یک نمونه قابل پذیرش برای بخش بدنه سینمای ایران به حساب بیاید. نکته اما این‌جاست که همه این موارد، به معنی سطح بالا بودن عصر یخبندان نیست. این فیلم بیش‌تر شلوغ است تا پرمایه. کیایی قصد داشته با در هم تنیدن خرده داستان‌ها، کمک گرفتن از روایت غیر خطی و پیش بردن وقایع در دل یکدیگر، بر جذابیت‌های قصه‌اش اضافه کرده و ماجراهای شخصیت‌های مختلف و متنوعی را پی گرفته و به هم پیوند بزند. مشکل اما این جاست که روایت فیلم مرکز ثقل و هسته مرکزی ندارد و عدم انسجام باعث شده تا جذاب‌ترین شخصیت داستان یعنی بابک (فرهاد اصلانی) به یک باره از میانه فیلم غیب شده و وقتی مخاطب از تب و تاب ماجراهای مربوط به او افتاد بار دیگر سر و کله‌اش پیدا شود. از طرف دیگر کیایی در اجرای شکست‌های زمانی مد نظرش هم خلاقیت لازم را به خرج نداده و به همین دلیل شاهد صحنه‌های تکراری و غیر ضروری‌ای در فیلم هستیم که عملا نقشی در انتقال اطلاعات به مخاطب ایفا نمی‌کنند. گویی با یک پازل طرف هستیم که صرفا در حال تکمیل شدن است و قرار هم نیست که چگونگی روند کامل شدن آن نقشی در جهان‌بینی اثر داشته باشد. اتفاقا همین عدم نیاز مضامین مطرح شده در عصر یخبندان به شیوه روایت غیر خطی است که موجب شده تا محتوا از دل ساختار بیرون مانده و نقد معضلات اجتماعی مانند یک وصله نچسب به اثر متصل شده و بدون داشتن نقشی دراماتیک، صرفا به صورت شفاهی و به وسیله دیالوگ‌ها به بیننده منتقل شود. در واقع کیایی یک سری مسائل اجتماعی مد نظرش داشته که تصمیم گرفته آن‌ها را در این قالب بگنجاند. این فرق دارد با داستانی که برای به تصویر کشیدن‌اش، راهی جز استفاده از شکست‌های زمانی و روایت غیر خطی نداشته باشیم. برای نویسنده و کارگردان عصر یخبندان حتی برانگیختن احساسات مخاطب نیز بر منطق‌های روایی ارجحیت دارد. به همین دلیل هم در این فیلم شاهد اتفاق‌هایی هستیم که صرفا کارکرد مضمونی دارند، در حالی که داستان برای ادامه یافتن نیازی به آن‌ها ندارد. همین نکته باعث شده تا به برخی از خرده داستان‌ها بیش از اندازه بها داده شود و در لحن و روایت لکنت به وجود آید. به این‌ها اضافه کنید پایان‌های متوالی را که هم‌چون تکه‌های پازل در انتها و برای جمع و جور کردن داستان پشت هم ردیف می‌شوند تا مطمئن شویم که در عصر یخبندان با یک ساختار غیر خطی سطح بالا طرف نیستیم. ساختاری که مفاهیم اجتماعی مورد علاقه کارگردان هم از دل آن بیرون بیاید. با وجود این، همین شیوه روایی دارای ضعف نیز می‌تواند برای برخی از مخاطبان جذابیت داشته باشد و آن‌ها را به پیگیری ادامه داستان ترغیب کند. هر چه باشد کیایی قصه فیلم‌اش را به شکل هیجان انگیزی جلو می‌برد و تلاش می‌کند با قرار دادن فراز و فرودهای زیاد و تلفیق لحظات پر تنش و بامزه، تماشاگر را با خود همراه کند. در هر صورت این فیلم از ایده‌های جذاب تهی نیست، هدف و کشش دارد و موفق می‌شود داستانی را که گسترش داده به سرانجام لازم برساند و مخاطب خود را نیز در پایان سرخورده نکند. فقط کاش کیایی تا این حد به مضمون‌گرایی، نتیجه‌گیری‌های اخلاقی و اشاره به مسائل اجتماعی مختلف اصرار نداشت. این موضوع که به یکی از نقاط ضعف اساسی عصر یخبندان تبدیل شده، تا این اندازه در ضد گلوله و خط ویژه وجود نداشت و این گونه خودش را به رخ نمی‌کشید. حجم بالای مسائل مورد اشاره در این فیلم باعث شده که اغلب آن‌ها به جای بررسی دقیق، تنها به صورت شعارهای بدون تاثیر و آزاردهنده مطرح شوند. اینکه در یک فیلم هم بحث خیانت و اعتیاد را مطرح کنیم و هم به سریال‌های ترکی و نفوذ آقازاده‌ها و اختلاس کنایه بزنیم به هیچ عنوان ارزش محسوب نمی‌شود. همین می‌شود که شخصیت فرید (بهرام رادان) بدون پرداخت لازم، همه بدی‌های جامعه را در خود جمع می‌کند که در نهایت با قهرمان ‌بازی جوان لوتی پایین شهری (محسن کیایی) یکسره شدن کارش دهن کجی به هزار و یک معضل در جامعه تعبیر شود. این‌که در دو تا دیالوگ به با نفوذ بودن پدر فرید اشاره می‌شود، نمی‌تواند ما را قانع کند که با یک آقازاده که دارد مواد مخدر تولید می‌کند طرف هستیم. در حالی که فرید در طول فیلم تنها جوانی پولدار که با زن‌های مختلف رابطه دارد توصیف می‌شود، نه یک آقازاده که از جایگاه پدرش در جهت رسیدن به اهداف پلید استفاده می‌کند. یا مثلا اشاره به «خرم سلطان» دیدن مردهای ایرانی نتیجه‌ای جز خنک شدن دل عده‌ معدودی ندارد و فیلم را تاریخ مصرف‌دار می‌کند. نشان دادن آشفتگی و تناقض‌های موجود در یک جامعه آن هم در قالب داستانی جذاب و درگیرکننده همراه با شخصیت‌های درست هنر بیشتری می‌خواهد تا داد و هوارهای جوان غیرتمند سر معتادان محل آن هم در یک سکانس بی‌ربط و بیهوده. کیایی در خط ویژه نشان داده که می‌تواند مفاهیم را در پس قصه فیلم‌اش پنهان کند؛ پس امیدواریم این میزان شعارزدگی که در فیلم آخرش دیدیم او را به سمت فیلمفارسی سوق ندهد. 
این مطلب پیش از این در مجله دنیای تصویر به چاپ رسیده است.