پرسه گی...

تازه ها

پرسه گی...

نظرات ()


... بعد آهسته خودت را جمع میکنی، میخزی به آن کنجی که دیگر اندیشه ها به دار آویخته نمیشوند، حس مالیخولیالی ات زبان درازی هوس های موهوم گس آلودگی انسانی بدون سایه نمی شود، برای لحظه ای احساس امنیت میکنی، امنیت از در خود خزیدن. 

مدتی میشود حتی برای بی هنگام ترین صدایی که از روحت بر میخیزد، ارزش فراوانی قایلی، ارزشی والاتر از همه چیز. و اینگونه است که خودت را می بینی، خودت را با تمام بود و نبودهایت و هستی ای که میتوانی به راحتی در آغوشش بگیری و بخندی به تمام یاس آلودگی یک روز گرم تابستانی خشک. 

پرسه گی های ذهن خموش دیروزهایت را جمع میکنی، پهنش میکنی روی پشت بام وسیع خانه ای که دیگر نمیخواهی در آجرهایش رسوخ کنی و شوی قسمتی از سنگی سنگینی یک دیوار. حضور این تغییر ها همه اش در همان خزیدن در کنجی است که دیگر نه تو و نه دیگری و نه دیگرانی قدرت دار زدن اندیشه ها را نداشته باشند.