سایه یک نقاشی

تازه ها

سایه یک نقاشی

نظرات ()


کتاب رو بر میدارم تا مثل یک کِرم بجونش بیفتم . حواسم به کتاب نیست بیشتر به حنا هندی هست که از لابلای خرت و پرت ها بیرون کشیدمش شرعی ترین راه ممکن برای طرح انداختن روی بدن . به نقاشی یک طرح روی ساعد دستم فکر می کنم.

کتاب رو میزارم و وسایل رو حاضر می کنم .بعد یک ساعت طرح رو روی دستم انداختم. دیگه پوشیدن لباس های آستین کوتاه لذت بخشتر از قبل خواهد بود.

دوباره میرم سروقت کتاب تا بجای خیره شدن به ساعت و مدام پُف کردن حنای روی دستم ، زمان رو در خیابان های پاریس در کنار آنا فراموش کنم. به حرف هایش گوش می کنم ، با او یک قهوه می خورم ... ولی باید اعتراف کنم مثل یک مصاحب خوب همه ی حواسم رو به او نداده ام و گاهی دزدکی نیم نگاهی هم به طرح روی دستم می اندازم .

انتظار به پایان می رسد.

در دام یک دو راهی می افتم .ذوق شستن دستم از یک طرف و از طرف دیگر آنا که در وضعیت روحی خوبی قرار ندارد و در انتظار به سر می برد آخر معشوقش دیر کرده !

تصمیم گرفته شده.

تا آمدن آن مرد بی خیال که حتماً وقتی از راه برسد بجای یک کادوی عاشقانه و چند شاخه گُل  یک بغل عذر و بهانه با خود می آورد ، صبر می کنم... و بلاخره آمد ، به پیش بینی ام یقه نامرتبش رو هم اضافه کنید ولی امان از این عطرهای گرم و تند.باید تنهایشان بگذارم.

افتضاح! از آن حنای سیاه هندی جز سایه ای نمانده.

حقش این است که حناها رو دور بریزم تا دلم خنک شود ولی اونو در جای امنی میزارم تا در وقت دیگری استفاده کنم به این دلیل که شاید خودم اصولی رو رعایت نکرده باشم!!

حسابی تو ذوقم خورد و ناکام ماندم ولی خودم رو نباختم .



+ انشالله  فردا شب قهرمانی تیم ملی والیبال رو به شما تبریک می گم و حسابی ذوق می کنیم.