نمايشنامه: مرغان در سكوت، قله‌ها در آرامش

تازه ها

نمايشنامه: مرغان در سكوت، قله‌ها در آرامش

نظرات ()

«و خدايي كه در اين نزديكي است»

نمايشنامه: مرغان در سكوت، قله‌ها در آرامش

[صحنه از دو قسمت تشكيل شده است. انتهاي صحنه هفت اتاقك شيشه‌اي- كندوي عسل- که درون هر كدام يك سرباز نشسته است می باشد. در اين اتاق‌ها همه چيز شيشه‌اي- شفاف- است. در مقابل ژلي پشت به تماشاچي ايستاده و به صندلي چوبي جلوي پايش تكيه داده است. در گوشه صحنه پيانيستي پشت پيانواش نشسته و تمام طول نمايش مي‌نوازد]

[در طول نمايش اگر نور سمت ژلي روشن باشد بقيه مي‌توانند باهم حرف بزنند و همديگر را ببينند اما وقتي نور قسمت ژلي روشن باشد فقط با كسي نور سلولش روشن است حرف مي‌زند و بقيه در تاريكي هستند. در شروع نور ژلي خاموش است]

چهار: اينم بخشي از روزگارِ

يك: نبايد خودمونو ببازيم

سه: با كنترل مي‌تونيم برنده باشيم.

هفت: كاش از خوندهامون درس مي‌گرفتيم

شش:  هميشه طول تاريخ همين بوده. توی جنگ،كوچكترين اشتباه آخرين اشتباهه

دو: هنوز هستيم، آخر زندگي مرگِ چه با تير چه با...

پنج: خيلي نگران نباشيد، اونا هيچ كاري نمي‌تونن بكنن

چهار: اينكه معلومه

شش:  ولي هيچ كس تا حالا از اين جا زنده بيرون نرفته

پنج: جالبه هنوز داري به زنده موندنت فكر مي‌كني بايد به اطلاعاتمون فكر كنيم كه دست اونا نيفته

يك: آروم باشيد، بايد فكري كرد

هفت: اول از همه آرامش،‌ ما به آرامش نياز داريم

سه: بوي اينجا منو اذيت مي‌كنه مشكوكِ

دو: هرچي هست بهتر از بوي پهنه سعي كن تا مي‌توني شش‌هاتو پركني

[نور سربازها مي‌رود، نور ژلي مي‌آيد]

ژلي: هيچ ملكه‌اي توي اين دنيا سرباز غريبه توي كندوش راه نمي‌ده، اما من اين كار رو كردم. به كندوي من خوش آمدين، اينجا من سؤال مي‌كنم،جواب مي‌شنوم، آمارتون را براي فرماندهاتون مرده رد كردم. اينجا رو ده تا از هم‌شهري‌هاي خودتون درست كردند اسم هر كدوم زير صندلي كه روش نشستيد هست اما متأسفانه شما هيچ تكوني نمي‌تونيد بخوريد. توي كشور منم هيچ كس جز شخص پيشوا از اينجا خبر نداره. من هر كاري بخوام مي‌تونم بكنم. تا فردا صبح وقت داريد قشنگ فكر كنيد ،همكاري مي‌كنيد يا نه. اگر همكاري كنيد كه هيچ اما اگر نه قطعه قطعه مي‌شيد و نمي‌ميريد چون اينجا بهترين پزشك‌ها رو داره [مكث] پس تا فردا سربازاي اسير [نور ژلي مي‌رود]

چهار: همش حرف مفته، مي‌خواد بترسوندمون

سه: يعني اينقدر ارتششون بدبخت شدن كه پيشواشون اختيار تام به يك زن بده، همش مسخره‌بازيه

دو: اينا مي‌خوان اينجوري راحت‌تر ما رو بكشن

يك: كشتن آسوني و راحتي نداره بايد منتظر باشيم، بفهميم چي مي‌خوان

پنج: هيچ چيز جز اطلاعات نمي‌خوان.گفت يه كمي به درس‌هايي كه خونديم دقت كنيد

شش:  درست مي‌گه همين جوري كه ما بررسي مي‌كرديم چه جوري يك سرباز كوتاه قد تونسته فرمانده و رئيس يك كشور شه و جهاني رو بهم بريزه اونام دنبال اين كه ما هفت نفر كي هستيم.

سه: راه حل چيه؟

پنج: دادن اطلاعات...

چهار: خودكشي بهتره از وطن‌فروشي

پنج: بذار حرفم تموم شه بعد، الان هر كس هر اطلاعاتي داره و فكر مي‌كنه بقيه ندارن رو بگه، مشترك‌هاشو كه دشمن هم بدونه و هيچ اتفاقي نمي‌افته رو همه حفظ مي‌كنيم و هر كس يك بخش از اون مي‌گه

يك: به شرطي كه اضافي شو همين جا دفن كنيم

چهار: از كجا معلوم كسي زير قولش نزنه

هفت: اگه كسي مي‌خواست زير قولش بزنه اون چهل و هشت ساعت محاصره بهتر از حالا بود

دو: خب تصميم چي شد؟

يك: توي دلمون از يك تا هفت آروم مي‌شمريم اگه كسي اعتراض داشت مي‌گه و سكوت هم نشانه موافق بودنه [سكوت، همه به هم نگاه مي‌كنند هفت شماره تمام شده با سر به هم تأييد مي‌دهند نور آنها آهسته، كم مي‌شود]