دیده وری هایی پیرامون ِ سیاه بازی به بهانه ی مرگ " سعداله زهمت خواه " معروف به " سعدی افشار"(1313-13

تازه ها

دیده وری هایی پیرامون ِ سیاه بازی به بهانه ی مرگ " سعداله زهمت خواه " معروف به " سعدی افشار"(1313-13

نظرات ()

این مقاله در روزنامه ی شرق بخش ویژه نامه شماره1722 پنجشنبه 12 اردیبهشت 1392 به چاپ رسیده است

دیده وری هایی پیرامون ِ سیاه بازی


به بهانه ی مرگ " سعداله زهمت خواه " معروف به " سعدی افشار"(1313-1392 ه.ش) یکی از سیاه بازان استاد و خود آموخته.
نوشته ی دکتر فرهاد ناظر زاده کرمانی

مترجم ،نمایشنامه نویس ، استاد ادبیات نمایشی دانشگاه تهران – دانشگاه آزاد اسلامی

به بازیگری ماند این چرخ مست
که بازی بر آرد به هفتاد دست .!

پیش از آن که پای هنر نمایش غربی – تئاتر غرب  - به ایران باز شود و برخی از نمایشنامه های غربی به زبان پارسی ترجمه شده و با شیوه ها و شگردهای – و حتی تماشاخانه هایی با معماری غربی- به نمایش در آیند، ایرانیان در درازنای زمان و تاریخ و بر بستر های فرهنگی خود ، شماری « ریختارِنمایشی» (THEATRE FORMS)  آفریده بودند که این این نگارنده " فرهاد ناظرزاده کرمانی " ، پیرامون آن پژوهش های چندی انجام داده و سرانجام هم نظریه ی خود را در این زمینه ، در مقاله یی انتشار داده است:

[نمایشگرهای کاروانی در ایران :

ریختار شناسی (تاکسونومی = taxonomy) و سویه شنای (ژنه آلوژی = genealogy)

هنرنمایش در ایران : پژوهشی نظریه پردازانه ، تهران : مجله ی هنرهای زیبا – دانشگاه تهران ،بهار 1382.]

افزون بر مقاله ی یاد شده ، علاقمندان را به چهار مقاله ی دیگر نگارنده ،ارجاع می دهم :

[1:تئاتر جستجوگر ،نگرشی بر حرکت های تئاتری ایران پس از انقلاب 1357 ،تهران : تئاتر تجربی ،نشریه مرکز تجربی دانشجویان دانشکده ی هنر هنرهای زیبا – دانشگاه تهران ، سال اول ،شماره های 6 ،7،آذر و دی 1370]

[2:نقالی و گونه های آن در ایران ،تهران : نیستان (ماهنامه ی هنری و اجتماعی ) ، سال دوم ،شماره 19، فروردین 1367]

[3:حمله خوانی : گونه ای از نقالی مذهبی در ایران ،تهران : مجله ی فصلنامه هنر ، دوره ی جدید  ، شماره 39 ، ،بهار 1388]

[4در آمدی به نمایشنامه شناسی (چهارکتاب در یک مجلد)، تهران : انتشارات سمت، چاپ سوم ،1389 ، فصل سوم : نظریه یی پیرامون ِ ریختارهای تماشاگانی – تئاتری – ایران : پیشنهاد نه ریختار یا نه الگو]

از این نه ریختار یا نه الگوی تماشاگانی – تئاتری – که در ایران معاصر شاهد پدیدآوری آنها هستیم ، هفت ریختار ، بوم آوردِ ایران و « ایران ساخته اند» ، و یک ریختار نیز ، از اروپا – فرنگ – و از حدود یکصد سال پیش در ایران وارد شده و به تدریج بالیده گستردگی یافته و به دو شاخه ی (1) ترجمه یی و (2) تصنیفی مبدل گردیده است . یک ریختار هم حاصل ِ کنشواکنش و درآمیزی شیوه ها وشگرد های هنر نمایش ایران ، با هنر نمایش فرنگی و غربی است .

به سخن دیگر ، هنر نمایش – نمایشنامه ،نمایشسازی آن- :« نمایشگانِ غربی » (western theatre) ، هنگامی که به ایران رسیده است ، با دوگونه استقبال و مانشگری – تقلید- و یک گونه « گزینش در آمیزی » (ترکیب و التقاط ) روبرو گردیده است، از اینقرار :

شماری از نمایشنامه ی غربی به زبان پارسی ترجمه شده اند و با شگردها و شیوه های نمایشسازی غربی هم به اجرا در آمده اند. در واقع فقط زبان این نوع گونه نمایشنامه و نمایشسازی = « نمایشگان»، پارسی بوده است و می توان آن را « ریختار تئاتر غرب » نامید.

نمایشنامه نویسان ایرانی هم از زمان آشنایی با هنر نمایش غربی ، دست روی دست نگذاشته اند و بیکار ننشسته اند ؛ آنان با گرته برداری و مانشگری از شگردهای و شیوه های نمایشنامه نویسی غربی نمایشنامه با شخصیت ها و نقشه های داستانی ایرانی – البته به زبان پارسی – تصنیف کرده اند، و نمایشنامه سازان ِ ایرانی نیز ، با همان شیوه ها و شگرد های غربی آن نمایشنامه ها را به اجرا در آورده اند ؛ ریختاری که می توان ، « ریختار تصنیفی » تئاتر – تماشاگان ِ – غربی در ایران نامید .

گونه ی مهم ریختارهای تئاتر رایج در ایران ، گزینشدآمیخته است . در این ریختار نمایشگانی ، شماری از شگردها و شیوه های نمایشنامه نویسی و نمایشسازی غربی از سویی ،شگرد های و شیوه های نمایشگانی ایرانی از سوی دیگر (1) گزینش شده اند ، (2) این گزینش ها بر بنیاد زیباشناسی ویژه ی هنرمند ، ترکیب گردیده اند و درآمیخته اند.

برای « ریختار ترجمه یی» تئاتر غربی در ایران، می توان از نمایشنامه یی "دایره گچی قفازی" از "برتولت برشت" یاد کرد که به زبان پارسی ترجمه شده ، نمونه وار ، مرحوم " حمید سمندریان " یا آقای " حمید پور آذری " آن را به اجرا در آورده است. برای « ریختار تصنیفی » می توان از نمایشنامه های مرحوم " اکبر رادی " به کارگردانی آقای " هادی مرزبان " نمونه آورد و برای ریختار گزینشدرآمیخته می توان از "چهار صندوق " آقای "بهرام بیضایی" و یا " بنگاه تئاترال" آقای " علی نصیریان " و یا نمایشنامه " کوله بار " (نوشته نگارنده ) به کارگردانی آقای " قاسم کاخی " مثال زد.

اما آنچه با " ریختارهای نمایشگانی " (فرم های تئاتری) بوم آوردِ ایران و سنت های آن پیوند دارد ، پژوهش نگارنده ، در هفت ریختار گنجاندنی اند:

1-    « نمایشگرهای آیینی »

2-    «نمایشگرهای کاروانی »   

3-    « نمایشگرهای میدانی و گذرگاهی »

4-    « داستانگویی های نمایشگرانه – نقالی و گونه های آن - »

5-    « نمایش های عروسکی – خیمه شب بازی ، صندوق بازی ، خم بازی ، نمایش های سایگانی »

6-     «نمایش های سوگرنج های سروران دینی – مذهبی که تعزیه نمونه ای از آنهاست»

7-    « خنده ستان های سنتی »: ( تقلید – روحوضی ) یا تخته حوضی

 

برای شناخت جایگاه مرحوم سعدی افشار باید به این « ریختارشناسی » (تاکسونومی) نگاه کرد ، زیرا او به ریختار هفتم هنر نمایش در ایران ، که ریختاری بومی و سنتی ایران است ، وابسته بود . جایگاهی شایسته ی درنگ و باریک بینی داشت ؛ آری او وابسته به خندستان های سنتی ، توده پسند ایرانی بود که «سرشت های ویژهای »(characteeristics) خود را دارند و نیز گونه های خود را .

مرحوم سعدی افشار وابسته به یکی از گونک ها، سیاه بازی بود و هنر آفرینی می نمود ، او «سیاه باز» بود .

جای یاد آوری است کمدی (خندستان) بومی و سنتی وابسته به فرهنگ عامه ی مردم ایران را ، در کلی ترین نامگذاری «تقلید » و گاهی «مضحکه و مسخره» نامیده اند ، و این نگارنده آن را «خندستان نمایشی » خوانده است. اما خندستان ها ، چون نقالی ها ، یک گونه نیستند ، دارای گونه های شاخه یی و فرعی هستند . «سیاه بازی » یکی از گونه های «تقلید» است که گاهی است که گاهی به سبب محفل اجرای گهگاهی آن بود « تخت حوضی و روحوضی» نیز نام گرفته است . اما خندستان (تقلید ) دارای کونگ هایی است که بر بنیاد شخصیت اصلی و محوری آن ، شکل و نام گرفته اند . ممکن است شخصیت اصلی یک خندستان «بقال » یا ابزار باشد یا با روبند هنر نمایش کند ؛ به هر دلیل آن گونه از خندستان (تقلید) را ، به ترتیب « بقال بازی »، «بزاز بازی» و «روبند بازی » نام داده اند.

جای یادآوری است که کلان ترین ،رایج ترین و رشد یافته ترین گونک های نمایش های خندستانی «سیاه بازی » بوده است. «سیاه بازی »گونه یی یا گونکی ازخندستان است که «شخصیت - هنرمند - بازیگر» آن را«سیاه باز» ،بازی می کند. او شکل « شگفتکارانه» (گروتسک=GROTESQUE) لباس می پوشد و بزک می کند . سعدی افشار و اندکی پیش از او،« میتی - مهدی - مصری» از نمونه های موفق و مشهور این سیاه بازان ،در تهران بوده اند. «سیاه بازی » به عنوان گونکی از نمایش های خندستانی در ایران پیشینه یی دراز و غنی داشته و پیوسته از پسند آوری گیرایی بسیاری برخوردار بوده است. و سیاه بازانی از نوع سعدی افشار شگردها و شیوه های نمایشگرانه ی خود،نه از آموزش های رسمی، بلکه از رهگذر زندگی، وبا آزمون ها و خطاها، و مهمتر از همه به سبب عشق به هنر نمایش و در اثر استعداد درخشان، و تمرین های بسیار یاد گرفته بودند. این هنرمندان بومی و سنتی،اگر هم روزی «نوچه» بوده اند و استادی هم داشته اند،اما عمدتا از تجربه های هنری خود، خود و هنرشان را ساخته و پرداخته بودند.

جای خوشوقتی است که امروزگار در ایران، چند دانش آموخته ی رشته ی دانشگاهی تئاتر نیز،به«سیاه بازی » که کلانترین گونک نمایش های خندستانی است، روی آورده اند ،و به اندازه ی توان خود، و امکاناتی که حکومت میتواند دراختیارآنها بگذارد، نه تنها هنرنمایشی سیاه بازی را زنده نگاه داشته اند،بلکه پیرامون آن،دست به پژوهش هم زده اند.

آقای« داود فتحعلی بیگی » (1392 ه.ش.)سرشناس ترین نمونه ی چنین هنرمندانی است و نمونه ی دیگری که بیشترنوینده و پژوهشگراست، آقای «دکتر محمد حسین ناصر بخت» (1343ه. ش.) و نمونه ی جوان تری که به این جریان پیوسته است،آقای «مهدی صفاری نژاد »(1363ه.ش.) است. درود برآنها.

امیدوارم،روزی نه چندان دور،ریختارهای بومی وسنتی تئاتر ایرانی،به صورت رشته یی تخصصی در دانشگاه های کشور آموزش داده وآموزانده شود و آموزشجویان علاقمند و پر استعداد را به خود فراخواند . اینجانب برنامه یی برای دوره ی کارشناسی ارشد این گرایش : «ریختارهای تماشاگانی ایرانی » تهیه کرده ام، و در همین راستا برنامه ی آموزشی ویژه یی برای آن نوشته و تدوین نموده ام و قصد دارم، پس از رایزنی با همکاران ،آن را به بخشی از وزارت علوم، گسترش و افزودن رشته های جدید را به عهده دارد، تقدیم نمایم.

هنرمند سرگرمسازی خندستانی که «سیاه باز» نمونه ی بارز آن است، شخصیتی است عجیب و کم نظیر، به عجیبی و کم نظیری بزکی که می کند جامه یی که می پوشد. او در دازنای نمایش ، پیوسته در هنگامه ی جست و خیز و تعقیب و گریز بر صحنه است. بارها تا مرز خطر زمین می خورد ، چیزهایی به او پرتاب می شود ، کتک می خورد ، دشنام می شنود، غلام بی مزد و مواجب است ، حق برخورداری از رفاه و شادب را ندارد ، خودش را به کری ، کوری و لالی می زند، همه ی اینها برای این است که تماشاگران را بخنداند و شاد و خرسند به خانه بفرستد . اما خودش چه ؟ شب که پس از اجرای نمایش به خانه می رسد ، اگر شامی در کار باشد دیگر سرد شده و اگر خوابی در کار باشد ، با خستگی ها و کوفتگی های بدنش چه کند؟

می دانیم که غمگین و گریان کردن مردم بسیار آسان تر ورایج تر از شادانیدن و خنداندن آنان است. شاید به همان منوال که بی وفایی و ستمگری آسان تر و رایج تر از وفا و دادگری است!مگرنه آن که شاعر افلاکی ما،«حافظ شیرازی» سروده است:« وفا وعهد نکو باشد،اربیاموزی * وگرنه هرکه تو بینی ستمگری داند! ... »

«سعدی افشار» نزدیک به شخصیت سال مردم را شادانید و خندانید. و هنرمند خنده ساز همین جاست. در ورودی گورستان ها نیایشی است که از خدا می خواهد« در دل های مردگان سرور داخل کند... » آری «سروردر قلب اهل قبور! » هنرمند خنده ساز در دل های زندگان خنده و سروری می آورد و این همانا رمز شرافت و ایثار اوست.

«سرگرمساز خندستانی » همه ی توش و توان،جسم و جان ،و فکر و خیال خود را به کار می گیرد و تا مرز از پاافتادگی و فرسودگی خویش ،پیش می رود تا دیگران را سرگرم شاد و خندان نماید.و این هنرنمایی نمایشگرانه ی او آکنده ی از طنز هایی نیز هست که شاید اهل خرد و عبرت را تکان دهد وآنان را به بازاندیشی و نو اندیشی پیرامون زندگی و رفتار انسانی فرا خواند.

سرگرمساز خندستانی از هر شگرد و شیوه ی که به فکر و خیالش برسد،ونمودنی و نمایشی نیز باشد،بهره می گیرد تا تماشاگران خود را شاد و خندان و خرسند سازد و تا حدی نیز به تفکردرآورد . این آماج و آرمانی است که هنرمند خنده ساز برای رسیدن به آنها از همه ی دارایی و سرمایه ی خود هزینه می کند و با این همه از خودگذشتگی ، باز هم  واهمه یی ندارد که کسانی از سر غفلت او را «دلقک» خطاب کنند.

در پایان این نوشته- که به احتمال مقدمه یی لازم برای نوشته ی دیگرم در همین زمینه است- ، توجه مسئولانی را که در جایگاه قدرت نشسته اند و درباره ی هنر نمایشی در ایران تصمیم می گیرند،به وضع و حال هنرمندان تئاتر ایران ،به ویژه ریختارهایی بومی و سنتی آن جلب می نمایم. در این باره حرف و حدیث بسیار گفته وشنیده شده و اینک نوبت عمل فرا رسیده است - که گفته اند : «به عمل کار برآید،به سخندانی نیست »،و یا « دو صد گفته چون نیم کردار نیست! »...