نمایشنامه پرتقال خونی ( برای اهالی کافه شازده)

تازه ها

نمایشنامه پرتقال خونی ( برای اهالی کافه شازده)

نظرات ()

 

"وخدایی که در این نزدیکی است"

 

نمايشنامه:

 پرتقال خوني 

شخصیت‌ها: ریتا - نیکلا 

 

نويسنده : مهدي صفاري نژاد

  

برای اهالی کافه شازده ...

 [صحنه ،یک کافه است.میزها با فاصله کمی از هم جدا شده است . روی میزها بشقاب ،لیوان ،کاسه،چنگال،قاشق وچاقو هست . نیکلا پشت دخل نشسته ریتا پشت یکی از میزها ایستاده است.]

نیکلا:جشن تولد خوبی بود...

ریتا :آره

نیکلا :تا حالا این همه جوون ساده ،یکجا ندیده بودم!

ریتا:آره

نیکلا:واقعن جشن تولد خوبی بود .گفتند ،خندیدند،خوردند ، حتی نوشیدنی هم زیاد نخوردند!

ریتا:آره

نیکلا:من توی کافه‌ی قبلی که بودم ، هر وقت جشن تولد بود،حتمن یه دعوایی می شد ، از بس مست می‌کردند . استفراغاشون همه کافه رو به گند می‌کشید...

ریتا :آره

نیکلا:شما ، همیشه اينقدر کم حرف می‌زنین؟!

ریتا :آره

نیکلا: من همیشه دوست داشتم ، همکاری کم حرف داشته باشم.

ریتا:آره

نیکلا: واقعن خيلي خوبه از ساعت چهار بعد از ظهر تا الان كه ساعت از دوازده هم گذشته یعنی هشت ساعت کاری من اصلن...

ریتا:آره

نیکلا :چی؟

ریتا:آره،من می تونم

نیکلا:چیو می‌تونید؟!

ریتا:من می‌تونم مثل هرشب، خیلی راحت،من میتونم

نیکلا:شما با من هستید؟! خانوم...خانوم

ریتا:بله....سلام....من ریتا هستم،شما از امروز....

نیکلا:بله ...نیکلا هستم ،از امروز حسابدارم ولی مدرک ندارم!

ریتا:مهم نیست، من دوسالی هست توی این کافه زندگی می کنم. تعجب  نکنید! چون من هم صبح میام هم بعد از ظهر.فقط برای ناهار دو ساعتی می‌رم خونه.

نیکلا: واقعن خوب...اون...ناراحت نمیشه؟

ریتا : نه ...مادرم

نیکلا: مادرتون؟

ریتا:آره

نیکلا : من فکر کردم شما ...

ریتا:من چی؟

نیکلا :خوشحالم...یعنی خیلی خوبه... تنها نیستید.

ریتا :آره ...من...تن..تنها نيستم!

نیکلا: خیلی خوبه...

ریتا :خوب دیگه،من باید میزها رو تمیز کنم،مادرم منتظره ِ...