قــصـه هــا [رخـشان بنی اعـتماد-1394]***

تازه ها

قــصـه هــا [رخـشان بنی اعـتماد-1394]***

نظرات ()

قصه ها-رخشان بنی اعتماد 

سوزِ روزگار

نمی دانم. ؟ هر طور نوشتن از قصه ها را شروع کردم به واگویه ای افتادم که بسیار آنرا گفته اند و صحتش بر عام و خاص عیان است و بی نیاز به تشریح مجدد ماجرا. مگر می شود منکربدبختی مفرط وفلاکت استخوان سوز جماعت پریشان قصه ها شد؟ مگر می شود حال آقا رضای بی سواد بیکار شده را نفهمید که با هرچه کنار بیاید از پس غرور لکه دار شده خودش بر نمی آید؟ امثال سمیرای اچ آی وی مثبت کمند؟ و یا حامد راننده تاکسی گاهی در اختیار موسسه حمایت از زنان آواره خیابان؟ دیگر بماند وصف حال طوبی خانم دودانگه ویا نوبر و نرگس که دیری است قصه محنت آنها را آگاهیم.

نمی دانم چطورمیشود از قصه ها گفت و به ورطه تکرار نیفتاد.

قصه ها شرح مجدد فلاکت هایی است که رخشان بنی اعتماد سالیانی است آنها را از دور (و نه لزوما نزدیک) دید زده، شناخته و در ساحت هنرمندی که خود را در برابر جامعه اش مسئول می داند، به فریاد نشسته. فیلم قصه درستی دارد همانگونه که قصه های گذشته ای که اینک به حال رسیده اند و آدم های دردمندی که هنوز زخمی دشنه بی رحم روزگارند، راستند. برای مخاطبی که با کارنامه بنی اعتماد آشناست، قصه ها به نقطه ای می ماند که او در پس این همه سال تلاش و وسواس در پیگیری زندگی حاشیه نشینان اجتماع (نه لزوما شهر) به آن رسیده. انتهایی که هر چند به نظر می رسد خود فیلمساز به سیاهی و تلخی آن آگاه است اما هنوز بارقه ای از امید را در دل تک تک شخصیت هایش پیش روی بیننده شاید همدرد و هم زخم روشن نگه می دارد. چرا که شاید سرابی دورتر و تیره تر از نومیدی نیست.

با این حال فیلمساز خوشبختانه واقع بین است و این امیدواری (ترحم آمیز) را آنچنان جار نمی زند که خود را در شمایل یک منجی جلوه کند. او می داند نه میراث ..... از پس درمان درد نوبر و رضا بر می آید و نه پیشنهاد ازدواج (به سیم آخر) مآبانه حامد به سارا چراغ روشنی برای امثال سمیرای اچ آی وی مثبت است. فیلمساز اینگونه می نمایاند که عفونت زخم های برداشته این جماعت تا جایی ریشه دوانده که هر آنتی بیوتیکی برای درمان را پس می زند. نه دیگر اصلاح سیستم های رسمی و دولتی مرهمی بر زخم است و نه بهبود وضع معیشت ایشان. به قول حامد ریشه مشکل جای دیگری است و مُسَکِن را افاقه ای نیست. باید برای درمان ریشه را یافت وگرنه این مردم آنقدر در مرداب فلاکت دست و پا زده اند که دیگر نای لحظه ای قرار و فراغ را ندارند. چه بسا حتی اگر معجزه ای باشد که حال آنها را دگرگون کند باز هم فرقی نکند زیرا این جماعت پریشان، معتاد به بدبختی اند.

 مشکل عدم آگاهی فردی است که در تقابل با ناکارآمدی و خشونت تشکیلات رسمی و اجتماعی می تواند عامل بدبختی شود. بنی اعتماد به درستی بحران فردی و خانوادگی را نه صرفاً محصول خشونت بیرونی بلکه در نتیجه عدم بلوغ فکری در برخورد با معضلات خصوصی می داند و می کوشد تا ضمن پرهیز از خرج افراط در جلوه چنین دیدگاهی، دورنمایی نزدیک را از وضع زندگی جماعت مفلوک قصه هایش تصویر کند شاید که آگاهان! راه چاره ای بیندیشند...

آرش سیاوش

فیلمولوژی

آذر 94