یادش بخیر !!!

تازه ها

یادش بخیر !!!

نظرات ()

سلام

شما يادتون نمياد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز مي گرفتيم، بعد با خودکار بيک روي جاي گازمون ساعت مي کشيديم .. مامانمون هم واسه دلخوشيمون ازمون مي پرسيد ساعت چنده، ذوق مرگ مي شديم.


شما يادتون نمياد، وقتي سر کلاس حوصله درس رو نداشتيم، الکي مداد رو بهانه ميکرديم بلند ميشديم ميرفتيم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشيم.


شما يادتون نمياد، يک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستيکي صورتيا مي پوشيدن که دورش پشمالوهاي سفيد داره !


شما يادتون نمياد، تيتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو ميذاشت پشتش و ناراحت بود و هي راه ميرفت، يه دفعه پرده کنار ميرفت و مينوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...

شما يادتون نمياد که کانال هاي تلويزيون دو تا بيشتر نبود، کانال يک و کانال دو

شما يادتون نمياد، دوست داشتيم مبصر صف بشيم تا پاي بچه ها رو سر صف جفت کنيم.....


شما يادتون نمياد، عيدا ميرفتيم خريد عيد، ميگفتن کدوم کفشو ميخواي چه ذوقي ميکرديم که قراره کفشمونو انتخاب کنيم ))


شما يادتون نمياد، بچه که بوديم وقتي ميبردنمون پارک، ميرفتيم مثل مظلوما مي چسبيديم به ميله ي کنار تاب، همچين ملتمسانه به اونيکه سوار تاب بود نگاه ميکرديم، که دلش بسوزه پياده شه ما سوار شيم، بعدش که نوبت خودمون ميشد، ديگه عمرا پياده مي شديم.


شما يادتون نمياد، پاکن هاي جوهري که يه طرفش قرمز بود يه طرفش آبي، بعد با طرف آبيش مي خواستيم که خودکارو پاک کنيم، هميشه آخرش يا کاغذ رو پاره مي کرد يا سياه و کثيف مي شد.


شما يادتون نمياد، وقتي مشق مينوشتيم پاک کن رو تو دستمون نگه ميداشتيم، بعد عرق ميکرد، بعد که ميخواستيم پاک کنيم چرب و سياه ميشد و جاش ميموند، ديگه هر کار ميکرديم نميرفت، آخر سر مجبور ميشديم سر پاک کن آب دهن بماليم، بعد تا ميخواستيم خوشحال بشيم که تميز شد، ميديديم دفترمون رو سوراخ کرده.


شما يادتون نمياد: از جلو نظااااااااااااااااام ...


شما يادتون نمياد، اون قديما هر روزي که ورزش داشتيم با لباس ورزشي مي رفتيم مدرسه... احساس پادشاهي مي کرديم که ما امروز ورزش داريم، دلتون بسوزه شما يادتون نمياد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز مي کرديم تا واسه رفيق فابريکمون جا بگيريم.

شما يادتون نمياد: آن مان نماران، تو تو اسکاچي، آني ماني کَ. لا. چي

شما يادتون نمياد، گوشه پايين ورقه هاي دفتر مشقمون، نقاشي مي كشيديم. بعد تند برگ ميزديم ميشد انيميشن

شما يادتون نمياد، صفحه چپ دفتر مشق رو بيشتر دوست داشتيم، به خاطر اينکه برگه هاي سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولي سمت چپي ها نو بود.


شما يادتون نمياد، آرزومون اين بود که وقتي از دوستمون مي پرسيم درستون کجاست، اونا يه درس از ما عقب تر باشن.

شما يادتون نمياد، براي درس علوم لوبيا لاي دستمال سبز ميکرديم و ميبرديم سر کلاس پز ميداديم

شما يادتون نمياد، با آب قند اشباع شده و يک نخ، نبات درست ميکرديم ميبرديم مدرسه

شما يادتون نمياد، تو راه مدرسه اگه يه قوطي پيدا ميکرديم تا خود مدرسه شوتش ميکرديم


شما يادتون نمياد: دفتر پرورشي با اون نقاشي ها و تزئينات

شما يادتون نمياد، يه زماني به دوستمون که ميرسيديم دستمون رو دراز ميکرديم که مثلا ميخوايم دست بديم، بعد اون واقعا دستش رو دراز ميکرد که دست بده، بعد ما يهو بصورت ضربتي دستمون رو پس ميکشيديم و ميگفتيم: يه بچه ي اين قدي نديدي؟؟ (قد بچه رو با دست نشون ميداديم) و بعد کرکر ميخنديديم که کنفش کرديم.

شما يادتون نمياد تو دبستان وقتي مشقامونو ننوشته بوديم معلم که ميومد بالا سرمون الکي تو کيفمونو مي گشتيم ميگفتيم خانوم دفترمونو جا گذاشتيم!!


شما يادتون نمياد افسانه توشي شان رو!!

شما يادتون نمياد: چي شده اي باغ اميد، کارت به اينجا کشيد؟؟ ديدم اجاق خاموشه، کتري چايي روشه، تا کبريتو کشيدم، ديگه هيچي نديدم.

شما يادتون نمياد، برگه هاي امتحاني بزرگي که سر برگشون آبي رنگ بود و بالاي صفحه يه برگه امتحان گنده نوشته بودن.

شما يادتون نمياد: زندگي منشوري است در حرکت دوار ، منشوري که پرتو پرشکوه خلقت با رنگهاي بديع و دلفريبش آنرا دوست داشتني، خيال انگيز و پرشور ساخته است. اين مجموعه دريچه ايست به سوي..... (ديري ديري ريييييينگ) : داااااستانِ زندگي ي ي ي (تيتراژ سريال هانيکو)


شما يادتون نمياد: يک تکه ابر بوديم، بر سينه ي آسمان، يک ابر خسته ي سرد، يک ابر پر ز باران


شما يادتون نمياد، چيپس استقلال رو از همونايي که تو يه نايلون شفاف دراز بود و بالاش هم يه مقوا منگنه شده بود، چقدرم شور بود ولي خيلي حال ميداد.


شما يادتون نمياد، با آب و مايع ظرفشويي کف درست ميکرديم، تو لوله خالي خودکار بيک فوت ميکرديم تا حباب درست بشه

شما يادتون نمياد، هر روز صبح که پا ميشديم بريم مدرسه ساعت 6:40 تا 7 صبح، راديو برنامه بچه هاي انقلاب رو پخش ميکرد و ما همزمان باهاش صبحانه ميخورديم.

شما يادتون نمياد، توي خاله بازي يه نوع کيک درست ميکرديم به اينصورت که بيسکوييت رو توي کاسه خورد ميکرديم و روش آب ميريختيم، اييييي الان فکرشو ميکنم خيلي مزخرف بود چه جوري ميخورديم ما


شما يادتون نمياد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نيرو دارم، هر چيزي رو ميسازم، از تنبلي بيزارم، از تنبلي بيزارم. بعد اون يکي ميگفت: اسم من، انديشه ه ه ه ه ه، به کار ميگم هميشه، بي کار و بي انديشه، چيزي درست نميشه، چيزي درست نميشه!!!

یادش بخیر