فیلمنامه فیلم داستانی "انتهای سفر پروانه‌ها" نوشته نیما حسن بیگی

تازه ها

فیلمنامه فیلم داستانی "انتهای سفر پروانه‌ها" نوشته نیما حسن بیگی

نظرات ()

فیلم کوتاه داستانی "انتهای سفر پروانه‌ها" در زمستان 1393 به تهیه کنندگی حوزه هنری استان قزوین و کارگردانی نیما حسن بیگی و سعید ترابی تهیه شد. متن زیر فیلمنامه این فیلم 27 دقیقه‌ای است. گفتنی است این فیلمنامه پیش از تولید در سه جشنواره فیلمنامه نویسی (اشراق، حسنات و مصاف) برگزیده شده است.

 

در آغاز فیلم:

تصویری از پیله کرم ابریشم. پیله تکان می‌خورد و لحظه‌ای بعد پروانه‌ای با تلاش فراوان از آن خارج می‌شود. پروانه روی پیله می‌نشیند تا بالهایش خشک شود.

 

یک دشت روز خارجی

جاده‌ای خاکی و بیابانی. موتور سیکلتی از دور می‌آید. اینجا منطقه الموت قزوین است در فصل زمستان. سه مردِ روستایی بر زینِ موتور نشسته‌اند. راننده مردی است میانسال بنام جمال. کسی که وسط نشسته پیرمردی طَلبه است که آشیخ عظیم نام دارد. پُشتِ پیرمرد پسری جوان نشسته است بنام مرتضی. لحظه‌ای بعد موتور سیکلت از جلوی دوربین می‌گذرد.

 

دشت / ساعتی بعد: (ادامه)

موتور سیکلت کنار جاده متوقف است و جمال سرگرم وارِسی زنجیر چرخ آن است. آشیخ عظیم و مرتضی روی زمین نشسته‌اند. مرتضی کتاب می‌خواند.

آشیخ عظیم:     ایشالا درست می‌شه؟

جمال:            چیزیش نیست... زنجیرشو محکم می‌کنم.

دَمی سکوت.

آشیخ عظیم:     گفتی چند تا تخم مرغ بود؟

جمال:            والا پنج تا ...

آشیخ عظیم:     چرا بی اجازه برداشتی بابا جان ؟

جمال:            والا مهمون برامون اومد بود ، منم دیدم مرغای همسایه تازه تخم کردن، دیگه...

آشیخ عظیم:     چرا از همسایه‌ات اجازه نگرفتی ؟

جمال:            خونه نبودن بعدشم روم نشد بهش بگم ! حالا باید چی کار کنم ؟

آشیخ عظیم:     باید پول تخم مرغا رو به صاحبش بدی !

جمال:            می‌خوام پولشو بذارم تو پاکت بندازم تو خونه‌اش ... اینجوری نمی‌شه ؟

آشیخ عظیم:     نه ، باید ازش حلالیت بخوای بابا جان !

جمال:            والا روم نمی‌شه ! راه دیگه‌یی نداره ؟

آشیخ عظیم:     نه بابا جان نداره .

جمال هِندل می‌زند و موتور روشن می‌شود. آشیخ عظیم و جمال لبخند می‌زنند.

جمال:            آقا بریم؟

آشیخ عظیم:     یا علی.

جمال:            یا علی.

آشیخ عظیم و جمال به مرتضی نگاه می‌کنند. مرتضی که در تمام این مدت فقط کتاب می‌خوانده نیم نگاهی به آنها می‌کند و هیچ عکس العملی نشان نمی‌دهد.

 

دشت / ساعتی بعد: (ادامه)

موتور سیکلت در جاده می‌تازد. سه مرد بر آن نشسته‌اند.