ﺩﺭ ﻫﻨﺮ ﺑﺎﺯﻳﮕﺮﻱ ﺗﺎ ﭼﻪ ﺣﺪ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻴﻢ ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﺑﺮﻭﻳﻢ, ﺁﻳﺎ ﻣﺤﺪﻭﺩﻳﺘﻲ ﺩﺭ ﻛﺎﺭ اﺳﺖ؟

تازه ها

ﺩﺭ ﻫﻨﺮ ﺑﺎﺯﻳﮕﺮﻱ ﺗﺎ ﭼﻪ ﺣﺪ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻴﻢ ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﺑﺮﻭﻳﻢ, ﺁﻳﺎ ﻣﺤﺪﻭﺩﻳﺘﻲ ﺩﺭ ﻛﺎﺭ اﺳﺖ؟

نظرات ()

اﻳﻦ ﺩﻭ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻠﻘﻴﻦ و ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺭ اﻧﺴﺎﻥ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ و اﺭﺗﺒﺎﻁ ﻧﺎ ﺧﻮاﺳﺘﻪ ي ﺷﺎﻥ ﺑﺎ ﻫﻨﺮ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ ي ﻣﺎ ﺑﺮاﻳﻢ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ, ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻟﻂﻔﺎ ﻧﻆﺮﺗﺎﻥ ﺭا ﺩﺭ اﻳﻦ ﺑﺎﺭﻩ و ﺣﺪ و ﻣﺮﺯ ﺑﺎﺯﻳﮕﺮﻱ و ﺣﺘﻲ ﺗﺠﺮﺑﻴﺎﺕ اﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﺷﺨﺼﻴﺘﻮﻥ ﺭا ﺑﻨﻮﻳﺴﻴﺪ ﻣﻨﺘﻆﺮ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ. يك زندانی كه قصد فرار داشت به طور مخفيانه خود را در يكي از اتاقك‌های قطار جا داده بود و بعد از حركت فهميده بود كه در يخچال قطار قرار دارد. زنداني مطمئن بود كه در طي چندين ساعتي كه در يخچال قرار دارد منجمد خواهد شد و دقيقاً اينطور هم شد. بعد از رسيدن به مقصد مشاهده شد كه زنداني يخ زده، در حالی كه يخچال قطار خاموش بوده است، اين نشان می‌دهد كه شخص زندانی به خود تلقين كرده كه منجمد خواهد شد و اين تلقين براي او حكم يك تصوير ذهني مطابق با افكار او داشته و همين باعث شده كه سلول‌هاي بدن وی واقعاً سرما را حس كرده و كم‌كم منجمد شود. نمونه ديگر آزمايشي بود كه به پيشنهاد يكي از روانشناسان بر روي دو تن از مجرمين محكوم به اعدام انجام شد. آزمايش به اين صورت بود كه مجرم اول را با چشماني بسته در حضور مجرم دوم با بريدن شاهرگ دستش او را به مجازات رساندند. در اين هنگام نفر دوم با چشمان خود شاهد مرگ او بر اثر خونريزي شديد بود. سپس چشمان نفر دوم را نيز بستند و اين بار شاهرگ دست وي را فقط با تيغه اي خط كشيدند و در اين حين كيسه آب گرم نيز بالاي دست وي شروع به ريختن مي‌كرد، اين در حالي بود كه دست او به هيچ وجه زخمي نشده بود. اما شاهدان يعني پزشكان و روانشناسان با كمال ناباوري ديدند كه مجرم دوم نيز پس از چند دقيقه جان خود را از دست داد، چرا كه او مطمئن بود كه شاهرگ دستش به مانند نفر اول بريده شده و خونريزي مي‌كند. ريخته شدن خون را نيز بر روي دست خود حس مي كرده است. در واقع تصوير ذهني او چنين بوده كه تا چند لحظه ديگر به مانند نفر اول هلاك مي‌شود و همين طور هم شد. اين نشان مي‌دهد كه دستگاه عصبي ما با توجه به آنچه فكر مي‌كنيم يا خيال مي‌كنيم كه حقيقت دارد واكنش نشان می‌دهد. دستگاه عصبي ما تجربه خيالي را از تجربه واقعي تميز نمي‌دهد. در هر دو مورد با توجه به اطلاعاتي كه از ناحيه مغز در اختيار او قرار مي‌گيرد واكنش نشان مي‌دهد.