عشق فقط به مدت بیست و چهار ساعت...عمو جون!

تازه ها

عشق فقط به مدت بیست و چهار ساعت...عمو جون!

نظرات ()

 

گفت: « میخوای ثابت کنی دوستم داری»

گفتم « منظورت چیه می­خوای معامله کنی؟»

گفت:«دقیقن.»

گفتم: « همه­ی بود و نبود من مال کسیه که دوستم داشته باشه، بدون پیش شرط.  من در عشق اهل قمار نیستم.  عشق یا وجود داره یا وجود نداره ...عشق که برد و باخت نداره.»

گفت: « هر چیزی تاریخ مصرف داره...با این حرفا خر نمیشم.»

گفتم:

 « خره... دوستت دارم تا هر وقت دوست داشته باشی، بهتر از این چی میخوای؟!»

سرش را پایین انداخت و دکمه­ی باز جلوی مانتویش را بست:

«همون که گفتم... من با پیش شرط میخوام یه شب، فقط و فقط یه شب دوستت داشته باشم. اگه خواستی بگو شرایط مو اعلام کنم.»

هراسان نگاهی به عمق چشمان بی نگاهش انداختم:

«عشق یه شبه که عشق نیست.... اسمش یه چیز دیگه­س. خدایا یعنی این چیزارو هم باید واسه­ت توضیح بدم؟!»

سرش را پایین انداخت و بی ذره­ای احساس ادامه داد:

   «هر جور راحتی. من اسم شو میذارم دوست داشتن به مدت بیست و چهار ساعت... براد پیتو ، محمد رضا گلزار هم که بودی بیست و چهار ساعت بیشتر وقت نداشتی...  همینو بس!»

خندیدم ترسناکتر از دراکولا:

«داری امتحانم می­کنی؟ می خوای خرابم کنی؟ بابا دوستت دارم واسه­ی تمام عمر. عشق که مسابقه فوتبال نیست سر نود دقیقه با سوت داور تموم بشه! عشق تا وقتی عشقه استمرار داره...اصلن یه شبو هزار شبش فرقی نداره!!!»

از جا بلند شدم و سویچ ماشینو روی میز گذاشتم:

«امروز روز تولد هماست...لااقل امروز غمگین نباش. اون طفلک معصومم ناراحت نکن. برای دعوای آدم بزرگها همیشه وقت هست. امروز روز ما آدم بزرگ های احمق نیست.... روز هماست. برات پول گذاشتم تو پاکت . تو داشبورد ماشین. خوش باشی!»

چند ساعت بعد که برگشتم المیرا رفته بود. ماشین هم از جایش تکان نخورده بود. به سختی پشت رل نشستم . سویچ را در جایش چرخاندم و زدم به قلب بیابان مقابل که در غبار شن و توفان فرو رفته بود:

« لعنتی لعنتی لعنتی...این خراب شده دیگه چه جور جهنم دره­ایه؟»

بخشی از رمان .... بقیه بماند تا وقت انتشار. شاید هم وقتی دیگر. وقتی بهتر