بارش عشق

تازه ها

بارش عشق

نظرات ()



روی صندلی زرد رنگ کارگاهم نشستم و زل زدم به نقطه ای نامعلوم
غرق افکارمم
شاید بیست دقیقه ای می شه که به این حالتم، چشام هیچ حرکتی ندارن و به ناکجا خیره شدن، درواقع چیزی رو نمی بینن با اینحال جایی میان من و نقطه ای که به آن خیره شدم حباب های شفافی رو می بینم که در هوا معلق و شناورند، گاهی با آرامش و لطافت خاصی شروع به باریدن می کنن و به ناگاه بر می گردن جای اولشون و از نو معلق و بی وزن می شن. وقتی
سعی می کنم درست ببینمشون با شیطنت خاصی ناپدید می شن، فقط موقعی قابل رویت اند که مستقیما به اونها نگاه نکنم. درست مثل عشق!
وقتی سعی می کنی عشقو به چنگ بیاری تا جلو چشمت باشه و مستقیما ببینیش و درکش کنی ناپدید می شه و از دستت می ره طوری که انگار اصلا وجود نداشته...
می دونم این حباب هایی که می بینم وجود خارجی ندارن احتمالا باید یه جور واکنش عصبی ناشی از خستگی چشم باشه اما هر هویتی که داشته باشن برام زیبا و رمزآلودن. اونها تونستن خاصیت عشق رو به من یادآور بشن و همچنین خاصیت یکپارچگی هستی را....


ف.پورذبیح 6آذر 1392