سه سرزمین، یک زبان

تازه ها

سه سرزمین، یک زبان

نظرات ()

در سالن کوچک که نشستیم عکس هایی از پتر اشتام و کتاب هایش و دو نویسنده دیگر و کتابهایشان نمایش داده می شد. بعد پتر اشتام به سالن آمد. همان دم در ایستاد. صدای زنی را از پشت سر شنیدم. به دوستش (یا هر کسی که همراهش بود) گفت: "اینه؟! عکس هاش قشنگ تر از خودش است." خواستم برگردم ببینم چه کسی این حرف را زد اما جلوی خودم را گرفتم. ادامه داد:" جلسه ی پیش که یکی دیگه اومد اون خوش قیافه بود." نمی توانستم بفهمم. توی سالن کوچک با جمعیت اندک، اغلب کسانی بودند که به ادبیات آلمانی تعلق خاطری داشتند یا کتاب های آنها را خوانده اند یا ...
چه می شود کرد. انگار بعضی ها به حماقت هایشان می بالند. یا شاید این مذهب جنسی نگر همه چیز را رنگ جنسیت می دهد: این زشت است آن زیبا، این خوب آن بد، این می اید بهش آن نمی اید. این پیر است آن جوان این زشت آن زیبا.

از این پیش درامد دل به هم زن که بگذریم، نوبت به سخنرانی  پتر اشتام  می رسد. صدایی گرم و رسا در باره ی کتاب هایش می گوید و بخشی از آن را می خواند. سپس نوبت به مترجم می رسد که بخشی از آن را بخواند آنقدر زیاد خواند که مهمان های آلمانی صدایشان در آمد و به محمود حسینی زاد ندا دادند که قطع کند آن قرائت فارسی از داستانی که چاپ شده و در دسترس همه هست و ...
  از وقتی کتاب اگنس اثر پتر اشتام را خوانده بودم، این سوال مثل خاری به مغزم فرو رفته بود که چرا آزادی باید در تضاد با عشق باشد. همانطور که شخصیت داستان آزادی اش را به عشق اش ترجیح می دهد. اما ترسیدم سوال کنم و خودم از این همه ابتذال ایرانی دلم بگیرد.
پیش از شروع جلسه کتابی از عباس معروفی می خواندم. یادم آمد که او اکنون ساکن آلمان است. در ذهنم یک مقایسه ی احمقانه کردم. ما داریم نوینسدگان آلمانی را تکریم می کنیم و آنها آیا با معروفی چه رفتاری می کنند. چیزهای جالبی نشنیدم از دوستانی که او را دیده اند.

مقایسه های دیگر هم در ذهنم آمد.
حالا که داستان های دیگر معروفی را می خوانم به خودم می گویم: نه . داستان هایش کمی احساساتی گری دارد. انگار می خواهد اشک تماشاچی را دربیاورد. اما مطمئن نیستم. باید بیشتر بخوانم. به علاوه، این از نوشته های خیلی قدیمی اوست و بعدها وقتی رمان سمفونی مردگانش را می خواندم غبطه می خوردم به آن قلم. اما باز هم باید بخوانم از او تا بتوانم قضاوت کنم. همین طور از این سه آلمانی زبان.

پ.ن: شاید بعدا بیشتر بنویسم. اجالتا این ها به مغزم سوک می زد.