وبلاگ - نقد و بررسی قسمت بیست و ششم سریال "شهرزاد"

تازه ها

وبلاگ - نقد و بررسی قسمت بیست و ششم سریال "شهرزاد"

نظرات ()

 دوستان و همراهان وبلاگ، امیدوارم روزگارتون خوش باشه. با اینکه قباد تو این  قسمت زیاد نبود اما خب در مورد داستان های فرعی اتفاقات تقریبا مهمی  افتاد که دور هم بهشون می پردازیم. اگر قسمت جدید رو ندیدید، برای لو  نرفتن داستان کامنت های این بخش رو نخونید.

1) قبل از هر چیز راجع حضور کوتاه قباد حرف بزنیم. باید بگم وسط حرف های قباد حس کردم چقدر خسته شدم از این کشمکش ها. از این خط و نشون کشیدن ها و به هیچ نرسیدن ها. قباد هم که تنها مکانیزم دفاعیش مشروب خوردن و دری وری گفتن ئه. واقعا چه چیز جدیدی می شه راجع این حرف های قباد زد که قبلا زده نشده باشه؟ اینکه چقدر می خواد خودشو تحمیل کنه؟ اینکه فقط حرف می زنه؟ فکر کنم تا حالا چندین بار گفتیم اینها رو. باید ببینیم بعد از این همه کشمکش، ته قضیه به کجا می رسه برای قباد.

2) خوشبختانه داستان بی ربط مریم و نامزدش تموم شد. چقدر هم تراژیک و شکسپیرگونه. البته به کار بردن کلمه ی شکسپیر برای چنین کاراکترهای تو خالی اصلا درست نیست. اما خب از طرفی فکر نمی کردم داستانشون اینطوری تموم شه. بدیش اینه که ما این جنون کاراکتر امیر حسین رستمی رو ندیدیم. حس نکردیم. حتی عشقشون هم حس نکردیم که بخوایم قبول کنیم فداکاری دختر رو. یا خودکشی مرد رو. پس تمامی این داستان عشق "مثلا" پر التهاب هیچی برای بیننده نمی ذاره چون از همون اولش هم با کاراکترها همذات پنداری نکرده. 

3) رفتار فرهاد خیلی عجیب بود. نمی دونم مثلا تایم زیادی از مردن دوستان مثلا صمیمی اش گذشته بود که شهرزاد رو دید یا چی اما ری اکشن ش واقعا مصنوعی بود! تصور کنید دو تا از بهترین دوستانتون بمیرن اونم به اون حالت، کسانی که بهشون ایمان داشتین کشته شن و بعد شما خیلی شیک پاشی بری کافه نادری، با لبخند به شهرزاد بگی گور بابای همه بیا با هم باشیم؟ یا باید می گفتن که مثلا چند ماه گذشت یا اصلا یه دفعه این همه مرگ رو رو سر فرهاد خراب نمی کردن! مشخصه که می خواستن داستان های بیهوده شونو سر هم بندی کنن و به این چاره افتادن. کمبود وقت و نداشتن ایده ی درست تو سریال موج می زنه. داستان خواهر فرهاد و اون یارو چی شد که عاشق هم بودن؟ خواهر کوچیکه شهرزاد چی شد داستان باشگاه رفتن ش؟ اگه در قسمت های بعدی بهش نپردازن یعنی اینکه فقط ایده پراکنی کردن بدون اینکه بدونن آخرشو می خوان چی کار کنن. 

4) رابطه ای که داره بین نصرت و شربت (!) شکل می گیره جالبه. چرا؟ چون هر دو بازیگرهای خوبی هستن. وقتی دو تا بازیگر نقش رو خوب بفهمن و کارشونو هم بلد باشن داستان برای بیننده جذاب می شه. دقیقا بر عکس داستان "عاشقانه" ی مینا وحید و رستمی که از بس بد بود بازیشون حتی اسم کاراکترهاشونم تو ذهنم نمونده. حالا باید دید نصرت اینا به کجا میرسه کارشون تو این چند قسمت باقی مونده.

5) اینطور که به نظر می رسه مادر شهرزاد بالاخره یه حرکتی می زنه! وقتش دقیقا همین الانه. از طرفی انگار شهرزاد پیشنهاد فرهاد رو قبول نمی کنه که به نظرم بهترین کاره. آها، اون نامه ی هاشم پور که به فرهاد نوشته بود و گفته بود فرهاد باعث شده که نذاره کار غیرقانونی انجام بده واقعا تلاش بدی بود در جهت عالی نشون دادن فرهاد. بابا بیخیال. طرف رو ته تهش دو سه بار دیده و تحت تاثیرش قرار گرفته؟ والا فرهاد اونقدرها هم کاریزماتیک نیس که آدم با یه بار برخورد جذبش بشه. اون رفیق سردبیرش که اسمشو نمی دونم اون بیشتر ابهت داره و به انقلابی ها می خوره. کل این داستان رو می ذاریم روی انبوه تلاش های نا فرجام نویسنده های عزیز.

+ واقعا استاد های دانشگاه می یان بگن که چرا حواست نیست؟ حالا چه اون موقع چه الان؟ خیلی بعید می دونم! تازه بیان بگن فکر کنم علت حواس پرتیت اون آقا باشه!!! مثکه خود استاد حواسش از همه پرت تر بوده!

++ نظر شما در مورد این قسمت چی بود؟