بعد 1 سال و 8 ماه

تازه ها

بعد 1 سال و 8 ماه

نظرات ()

سلام

نمی دونم کسی این نوشته هامو می خونه یا نه اما خب درد و دل هست

می خوام خاطراتم رو تو این بلاگ بنویسم روزای خوب و بد آدمایی که اومدن و رفتن درد هایی که اومدن و رفتن خنده هایی که اومدن و رفتن

آخه این بلاگ خیلی قدیمیه مال 87 ، یعنی زمانی که 17 سال داشتم سوم هنرستان بودم یعنی 7 سال پیش .

اما الان 24 سالم شده کارشناسی برق گرفتم و در آستانه سربازی ، انقدر تو این 7 سال فشار داشتم که سربازی برام ترسی نداره و دوست دارم زود تر برم چون حس می کنم اونجا کسی بم کار نداره ، قر قر های فرمانده و ... هم فان میشه برام

7 سال پیش از موزیک پست می دادم من غزل و خیلی دوستام ، یادم یاسی 21 یا 22 سالش بود هنوزم بلاگش به راه هست اما خودش نیست احتمالا دیگه خانم خونه صداش میکنن ایشالا هر جا هست خوش بخت باشه هوا هممونو داشت

بگذریم ...

حالا از روزگارم تو این 7 سال مینویسم و مسیری که احتمالا دارم ، از غریب شدنم از اشک ریختنم تو تنهایی از شادی های گذری یا زورکی از قهر و آشتی ها از اشنایی ها و جدایی ها ، نمی دونم شاید 1 روز کتاب رومان بنویسم اخه می دونید تو سن کمی دردای بدی کشیدم نه اینکه جو بدم اتفاقا همیشه می خندیدم تا صدای هق هق دلم بیرون نیاد شاید این دردا رو شمام داشته باشید و حسم کنید شایدم فراتر باشه و کمکم کنید شایدم کمتر باشه و راه رو آسون تر ببینید نمی خوام قط غم باشه حتما خاطرات خوشمم می نویسم .

نمی دونم چه تاریخی بیام و شروع کنم اما طولانی نمیشه سعی می کنم 2 هفته 1 بار یه قسمتی رو بنویسم

می نویسم چون اینجا می تونم بدون اینکه اشکم رو ببینید اشک بریزم و درد و دل کنم یا بخندم .